بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
و الحمد للَّه ربّ العالمین و الصّلاه و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد و على اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین الهداه المهدیّین المعصومین سیّما بقیّهاللَّه فى الأرضین. السّلام علیک یا فاطمه المعصومه یا بنت موسىبنجعفر سلام اللَّه علیک و على ابائک الطّیّبین الطّاهرین المنتجبین المعصومین.
دیدار با شما جوانان عزیز در آخرین روزهاى این سفر نسبتاً طولانى، گویا یک طلیعهى جدیدى است، یک تجدید قواست. محیط جوان، احساسات جوان، اندیشهى جوان، روحیه و انگیزههاى جوانانه در هر فضائى، در هر محیطى، آن محیط را تحت تأثیر قرار میدهد. یک علت اینکه فضاى عمومى کشور به توفیق الهى، یک فضاى سرشار از عزم و اراده و شور و عقلانیت است، همین است که جوانان در کل جمعیت کشور اکثریت دارند. این جلسه هم که خوب، به معناى حقیقى کلمه، به تمام معنا، جلسهى جوانان است.
من در خصوص جوانهاى قم، هم خاطرات دارم، هم اطلاعات متعدد و فراوانى دارم. اگرچه در بین دانشجویان، جوانانى هستند که از شهرهاى دیگر در اینجا حضور دارند، لیکن اکثریت یا نزدیک به همه، جوانهاى قمى هستند. قبل از آنکه مبارزات در سال ۴۱ و ۴۲ اوج بگیرد، اینجا ما نشانهى زیرکى جوانان قم و هوشمندى آنها را مشاهده کردیم. من فراموش نمیکنم؛ در همین جلوى کوچهى حرم یا آن طرف خیابان، کوچهى ارگ، کیوسک روزنامهفروشى بود؛ خبرهاى روزنامهها را در آنجا میزدند. ماها از درس که برمیگشتیم، مىایستادیم تیتر این روزنامهها را نگاه میکردیم. وقتى در مسئلهى انجمنهاى ایالتى و ولایتى، دولت طاغوت مجبور به عقبنشینى شد و آن تصویبنامه را باطل کرد، من دیدم این جوانهائى که حول و حوش همین کوچهى حرم و توى خیابان ارم بودند – که این جوانها را غالباً میدیدیم و هیچ تصور نمیکردیم که اینها با اندیشهى سیاسى و مسائل سیاسى سر و کارى داشته باشند – آمدند به ما گفتند ما موفقیت روحانیت را در مقابل دولت طاغوت به شما تبریک عرض میکنیم. جوانان قمى که به حسب ظاهر برکنار بودند، به ما طلبهها، که هیچ آشنائى هم با هم نداشتیم، مىآمدند تبریک میگفتند.
من از همان وقت به ذهنم رسید که این چه روحیهاى در جوان قمى است – دانشجو که آن وقت در قم نبود؛ جوان دانشآموز یا حتّى غیر دانشآموز؛ جوان بیکار – که نسبت به مسئلهى مبارزه و نهضت و پنجه درافکندن روحانیت با دولت طاغوت، اینجور حساس است.
بعد که مسائل سال ۵۶ پیش آمد، آنجا قم خودش را نشان داد. حقیقتاً به معناى واقعى کلمه، رهبرى حرکت مردم در خیابانها و حضور در میدانها و ایستادگى در مقابل پنجههاى چدنى و خشن دستگاه را قم شروع کرد. همین جوانهاى قمى آمدند توى خیابانها، خونهاشان بر زمین ریخته شد؛ البته مأمورین نظام طاغوت را حسابى هم اذیت کردند! آن زیرکى جوانهاى قم و شیطنت آنها، مأمورین را حسابى سردرگم هم میکرد.
بعد مسئلهى انقلاب پیش آمد. همه جا قم در صفوف مقدم بود. این لشکر علىبنابىطالب جزو لشکرهاى موفق در دفاع مقدس و در خطوط مقدم بود. در همهى امتحانهاى بزرگ، قمىها از عهدهى امتحان، خوب برآمدند؛ صف مقدم هم جوانها بودند. من میخواهم شما جوان امروز که احساس دارید، اندیشه دارید، شور و شعور دارید، این شناسنامهى پر افتخار نسل جوان قمى را از چند دهه پیش به این طرف، در مقابل چشم داشته باشید.
قمىها در انقلاب نقشآفرینى کردند. در دفاع مقدس نقشآفرینى کردند؛ بعد از تمام شدن جنگ – بخصوص بعد از رحلت امام بزرگوار که سایهى ایشان از سر ما کوتاه شد – نقشآفرینى جوانهاى قمى بارزتر هم بوده است؛ این نکتهى مهمى است.
توجه بکنید؛ از سالهاى آخر دههى اول انقلاب به بعد، دشمنان انقلاب و جبههى دشمن با استفاده از کارشناسهاى ایرانى یک سیاستى را طراحى کردند – چون غیر کارشناسهاى ایرانى به این نکته توجه پیدا نمیکردند؛ کسانى که طرف مشورتشان قرار میگرفتند، ایرانى بودند – و آن سیاست این بود که از قم آنتىتز انقلاب درست کنند. همان طور که انقلاب از قم جوشید، یک ضد انقلاب هم از قم به وجود بیاورند. قم حوزهى روحانیت است. حوزهى علمیه ظاهراً در قم است، اما این جمع حوزوى در معنا در همهى کشور منتشر است. این طلبهى قمى که در قم ساکن است، در شهر خود، در روستاى خود صاحب نفوذ است. از سرتاسر کشور در اینجا جمعند. آن روزى که افراد این حوزه براى تعطیلى یا براى کارى به منازل خود میروند، معنایش این است که حوزه در سرتاسر کشور منتشر میشود. پس هر فکرى در اینجاست، هر ایدهاى در اینجاست، هر عزم و ارادهاى در اینجاست، هر حرکت و جهتگیرىاى در اینجاست؛ در واقع در سرتاسر کشور یک امتدادى دارد؛ این را بیگانهها نمیفهمیدند؛ آمریکائىها نمیتوانستند این حقیقت را تحلیل کنند؛ این را یک خودى، یک ایرانى، یک آشنا به طبیعت روحانیت میتوانست بفهمد؛ این را به آنها یاد دادند؛ لذا سعى کردند در قم زمینهى فتنه را فراهم کنند. من چون نمیخواهم از کسى اسم بیاورم، اسم نمىآورم و عبور میکنم. در همان سال ۵۸ و ۵۹، هم مردم قم، هم مردم تبریز حماسه آفریدند؛ نه فقط حماسهى آمدن توى میدان و مشت گرهکردن، بلکه حماسهى معنوى، حماسهى شعور، حماسهى تحلیل درست. بعد از رحلت امام هم به شکل دیگرى همین اتفاق در قم افتاد. اینجا هم مخالفین و دشمنان – عمدتاً دشمنان بیرون مرز؛ اصل آنهایند – طراحى کرده بودند که بتوانند این آنتىتز را در اینجا به وجود بیاورند. اگر قمىها غافل بودند، اگر جوانهاى قم از تحلیل عاجز بودند، اگر آن هوشمندى لازم را نمیداشتند، مشکلات بیش از اینها میشد؛ این حقیقت امر است، این بیان واقع نسبت به مجموعهى جوان در قم است.
مخاطب عمدهى من در بسیارى از مباحث، از جمله در این بحثى که امروز مطرح میکنم، شما جوانها هستید؛ چون کار مال شماست، کشور هم مال شماست. ما مهمان چند روزه هستیم. نوبت ما، سهم ما، دوران ما سپرى شده. از حالا به بعد دوران شماهاست؛ شما هستید که باید این کشور را اداره کنید؛ باید در سطوح مختلف، این اقتدار ملى را، این عزت ملى را با استفاده از دستاوردهائى که تاکنون وجود داشته، به کمال برسانید؛ این وظیفهاى است که در تاریخ متوجه به شماست. لذا مخاطب من شما هستید.
اگر قبول داریم که جبههى دشمن براى کشور ما و انقلاب ما برنامهریزى بلندمدت دارد، پس ما هم باید برنامهریزى بلندمدت داشته باشیم. نمیشود قبول کرد که جبههى دشمنان اسلام و انقلاب که بشدت از ناحیهى بیدارى اسلامى تهدید میشوند، برنامهریزى بلندمدت نداشته باشند؛ این را هیچ کس نمیتواند باور کند، مگر خیلى سادهلوح باشیم، غافل باشیم که این را باور کنیم. حتماً برنامههاى بلندمدت دارند؛ کمااینکه همین حوادثى هم که گاهى مىبینید در کشور اتفاق مىافتد که دست بیگانه در آن نمایان است، چیزهاى دفعتاً به وجود آمده نیست، خلقالساعه نیست؛ اینها هم برنامههاى میانمدت و بلندمدت بوده است. برنامهریزى کردند، نتیجهى این برنامهریزى شده این. نه اینکه همان شب تصمیم گرفتند این کار را بکنند و فردا اقدام کردند؛ نه، من در همین فتنهى ۸۸ به بعضى دوستان قرائن و شواهد را نشان دادم؛ حداقل از ده سال، پانزده سال قبل از آن، برنامهریزى وجود داشت. از بعد از رحلت امام برنامهریزى وجود داشت؛ اثر آن برنامهریزى در سال ۷۸ ظاهر شد؛ مسائل کوى دانشگاه و آن قضایائى که اغلب یادتان هست، بعضى هم شاید درست یادشان نباشد. قضایائى که سال گذشته پیش آمد، یک تجدید حیاتى بود براى آن برنامهریزىها. البته سعى کردند با ملاحظهى وقت و جوانب گوناگون، این کار را انجام دهند؛ که خوب، بحمدللَّه شکست خوردند، باید هم شکست میخوردند. پس جبههى دشمن برنامهى بلندمدت دارد. آنها مأیوس نمیشوند که ببینند حالا امروز شکست خوردند، دست بردارند؛ نه، طراحى میکنند براى ده سال دیگر، بیست سال دیگر، چهل سال دیگر. باید آماده باشید.
ما باید برنامهریزى بلندمدت داشته باشیم. البته این برنامهى بلندمدت جاى طرحش اینجا نیست – مراکز فکر، کانونهاى فکر، مراکز سیاسى و فرهنگى دنبال این حرفها هستند و این کارها را باید بکنند و میکنند هم – آن چیزى که من در مجموعه میتوانم عرض کنم، این است که یک زمینهى اساسى براى برنامهریزىهاى بلندمدت هست که این را من بارها تذکر دادم، اینجا هم لازم میدانم یک قدرى دربارهاش بیشتر صحبت کنم و آن، مسئلهى بصیرتیافتن است.
در باب بصیرت، بنده در سال اخیر و قبل از آن خیلى صحبت کردم؛ دیگران هم مسائل زیادى گفتند؛ دیدم بعضى از جوانها هم کارهاى خوبى در این زمینه انجام دادند. من میخواهم روى مسئلهى بصیرت باز هم تأکید کنم. این تأکید من در واقع با این انگیزه است که شما که خودتان مخاطبید، خودتان میداندارید، کار بر دوش شماست، بروید سراغ کارها و برنامهریزىهائى که با بصیرتیافتن ارتباط دارد؛ این نیاز مهم را تأمین کنید. بصیرت، نورافکن است؛ بصیرت، قبلهنما و قطبنماست. توى یک بیابان انسان اگر بدون قطبنما حرکت کند، ممکن است تصادفاً به یک جائى هم برسد، لیکن احتمالش ضعیف است؛ احتمال بیشترى وجود دارد که از سرگردانى و حیرت، دچار مشکلات و تعبهاى زیادى شود. قطبنما لازم است؛ بخصوص وقتى دشمن جلوى انسان هست. اگر قطبنما نبود، یک وقت شما مىبینید بىسازوبرگ در محاصرهى دشمن قرار گرفتهاید؛ آن وقت دیگر کارى از دست شما برنمىآید. پس بصیرت، قطبنما و نورافکن است. در یک فضاى تاریک، بصیرت روشنگر است. بصیرت راه را به ما نشان میدهد.
البته براى موفقیت کامل، بصیرت شرط لازم است، اما شرط کافى نیست. به تعبیر طلبگى ماها، علت تامهى موفقیت نیست. براى موفقیت، شرائط دیگرى هم لازم است؛ که حالا بعد اگر انشاءاللَّه مجال شد و یادم ماند، در آخر صحبت اشارهاى میکنم. اما بصیرت شرط لازم است. اگر همهى آن چیزهاى دیگر باشد، بصیرت نباشد، رسیدن به هدف و موفقیت، بسیار دشوار خواهد بود.
بصیرت را در دو سطح میتوانیم تعریف کنیم. یک سطح، سطح اصولى و لایهى زیرین بصیرت است. انسان در انتخاب جهانبینى و فهم اساسى مفاهیم توحیدى، با نگاه توحیدى به جهان طبیعت، یک بصیرتى پیدا میکند. فرق بین نگاه توحیدى و نگاه مادى در این است: با نگاه توحیدى، این جهان یک مجموعهى نظاممند است، یک مجموعهى قانونمدار است، طبیعت هدفدار است؛ ما هم که جزئى از این طبیعت هستیم، وجودمان، پیدایشمان و زندگىمان هدفدار است؛ بىهدف به دنیا نیامدیم. این، لازمهى نگاه توحیدى است. معناى اعتقاد به وجود خداوند عالم و قادر این است. وقتى فهمیدیم هدفدار هستیم، آنگاه در جستجوى آن هدف برمىآئیم. خود این جستجو، یک تلاش امیدوارانه است. تلاش میکنیم آن هدف را پیدا کنیم. بعد که هدف را یافتیم، فهمیدیم هدف چیست، تلاشى شروع میشود براى رسیدن به آن هدف. در این صورت همهى زندگى میشود تلاش؛ آن هم تلاش جهتدار و هدفدار. از آن طرف این را هم میدانیم که با نگاه توحیدى، هر گونه تلاش و مجاهدتى در راه هدف، انسان را قطعاً به نتیجه میرساند. این نتائج مراتبى دارد؛ یقیناً به یک نتیجهى مطلوب میرساند. با این نگاه، در زندگى انسان دیگر یأس، ناامیدى، سرخوردگى و افسردگى معنى ندارد. وقتى شما میدانید وجود شما، پیدایش شما، حیات شما، تنفس شما با یک هدفى تحقق پیدا کرده است، دنبال آن هدف میگردید و براى رسیدن به آن هدف، تکاپو و تلاش میکنید. از نظر خداى متعال که آفرینندهى هستى است، خود این تکاپو هم اجر و پاداش دارد. به هر نقطهاى که رسیدید، در واقع به هدف رسیدید. این است که در دیدگاه توحیدى، خسارت و ضرر براى مؤمن اصلاً متصور نیست. فرمود: «ما لنا الّا احدى الحسنیین»؛ یکى از دو بهترین در انتظار ماست؛ یا در این راه کشته میشویم، که این بهترین است؛ یا دشمن را از سر راه برمیداریم و به مقصود میرسیم، که این هم بهترین است. پس در اینجا ضررى وجود ندارد.
درست نقطهى مقابل، نگاه مادى است. نگاه مادى اولاً پیدایش انسان را، وجود انسان را در عالم بدون هدف میداند؛ اصلاً نمیداند براى چه به دنیا آمده است. البته در دنیا براى خودش هدفهائى تعریف میکند – به پول برسد، به عشق برسد، به مقام برسد، به لذتهاى جسمى برسد، به لذتهاى علمى برسد؛ از این هدفها میتواند براى خودش تعریف کند – اما اینها هیچکدام هدفهاى طبیعى نیست، ملازم با وجود او نیست. وقتى اعتقاد به خدا نبود، اخلاقیات هم بىمعنى میشود، عدالت هم بىمعنى میشود؛ جز لذت و سود شخصى، هیچ چیز دیگرى معنا پیدا نمیکند. اگر انسان در راه رسیدن به سود شخصى پایش به سنگ خورد و آسیب دید، ضرر کرده، خسارت کرده. اگر به سود نرسید، اگر نتوانست تلاش کند، نوبت به یأس و ناامیدى و خودکشى و به کارهاى غیر معقول دست زدن میرسد. پس ببینید فرق بین نگاه توحیدى و نگاه مادى، معرفت الهى و معرفت مادى این است. این، اساسىترین پایههاى بصیرت است.
با این نگاه، وقتى انسان مبارزه میکند، این مبارزه یک تلاش مقدس است؛ اگر جنگ مسلحانه هم بکند، همین جور است. اصلاً مبارزه بر اساس بدبینى و بدخواهى نیست. مبارزه براى این است که انسانیت – نه فقط شخص خود او – به خیر و کمال و رفاه و تکامل مقامات رفیع نائل شود. با این نگاه، زندگى چهرهى زیبائى دارد و حرکت در این میدان وسیع، یک کار شیرین است. خستگى انسان با یاد خداى متعال و با یاد هدف برطرف میشود. این، پایهى اساسى معرفت است؛ پایهى اساسى بصیرت است. این بصیرت خیلى چیز لازمى است؛ این را باید ما در خودمان تأمین کنیم. بصیرت در حقیقت زمینهى همهى تلاشها و مبارزات انسانى در جامعه است. این یک سطح بصیرت.
بجز این سطح وسیع بصیرت و لایهى عمیق بصیرت، در حوادث گوناگون هم ممکن است بصیرت و بىبصیرتى عارض انسان شود. انسان باید بصیرت پیدا کند. این بصیرت به چه معناست؟ یعنى چه بصیرت پیدا کند؟ چه جورى میشود این بصیرت را پیدا کرد؟ این بصیرتى که در حوادث لازم است و در روایات و در کلمات امیرالمؤمنین هم روى آن تکیه و تأکید شده، به معناى این است که انسان در حوادثى که پیرامون او میگذرد و در حوادثى که پیش روى اوست و به او ارتباط پیدا میکند، تدبر کند؛ سعى کند از حوادث به شکل عامیانه و سطحى عبور نکند؛ به تعبیر امیرالمؤمنین، اعتبار کند: «رحم اللَّه امرء تفکّر فاعتبر»؛(۱) فکر کند و بر اساس این فکر، اعتبار کند. یعنى با تدبر مسائل را بسنجد – «و اعتبر فأبصر» – با این سنجش، بصیرت پیدا کند. حوادث را درست نگاه کردن، درست سنجیدن، در آنها تدبر کردن، در انسان بصیرت ایجاد میکند؛ یعنى بینائى ایجاد میکند و انسان چشمش به حقیقت باز میشود.
امیرالمؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) در جاى دیگر میفرماید: «فانّما البصیر من سمع فتفکّر و نظر فأبصر»؛(۲) بصیر آن کسى است که بشنود، گوش خود را بر صداها نبندد؛ وقتى شنید، بیندیشد. هر شنیدهاى را نمیشود به صرف شنیدن رد کرد یا قبول کرد؛ باید اندیشید. «البصیر من سمع فتفکّر و نظر فأبصر». نَظَرَ یعنى نگاه کند، چشم خود را نبندد. ایراد کار بسیارى از کسانى که در لغزشگاههاى بىبصیرتى لغزیدند و سرنگون شدند، این است که نگاه نکردند و چشم خودشان را بر یک حقایق واضح بستند. انسان باید نگاه کند؛ وقتى که نگاه کرد، آنگاه خواهد دید. ما خیلى اوقات اصلاً حاضر نیستیم یک چیزهائى را نگاه کنیم. انسان مىبیند منحرفینى را که اصلاً حاضر نیستند نگاه کنند. آن دشمن عنود را کار نداریم – حالا این را بعداً عرض خواهم کرد؛ «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوّا»(۳) – بعضىها هستند که انگیزه دارند و با عناد وارد میشوند؛ خوب، دشمن است دیگر؛ بحث بر سر او نیست؛ بحث بر سر من و شماست که توى عرصه هستیم. ما اگر بخواهیم بصیرت پیدا کنیم، باید چشم را باز کنیم؛ باید ببینیم. یک چیزهائى هست که قابل دیدن است. اگر ما از آنها سطحى عبور کنیم، آنها را نبینیم، طبعاً اشتباه میکنیم.
من یک مثال از تاریخ بزنم. در جنگ صفین لشکر معاویه نزدیک به شکست خوردن شد؛ چیزى نمانده بود که بکلى منهدم و منهزم شود. حیلهاى که براى نجات خودشان اندیشیدند، این بود که قرآنها را بر روى نیزهها کنند و بیاورند وسط میدان. ورقههاى قرآن را سر نیزه کردند، آوردند وسط میدان، با این معنا که قرآن بین ما و شما حکم باشد. گفتند بیائید هرچه قرآن میگوید، بر طبق آن عمل کنیم. خوب، کار عوامپسند قشنگى بود. یک عدهاى که بعدها خوارج شدند و روى امیرالمؤمنین شمشیر کشیدند، از میان لشکر امیرالمؤمنین نگاه کردند، گفتند این که حرف خوبى است؛ اینها که حرف بدى نمیزنند؛ میگویند بیائیم قرآن را حکم کنیم. ببینید، اینجا فریب خوردن است؛ اینجا لغزیدن به خاطر این است که انسان زیر پایش را نگاه نمیکند. هیچ کس انسان را نمیبخشد اگر بلغزد، به خاطر اینکه زیر پایش را نگاه نکرده، پوست خربزه را زیر پاى خودش ندیده. آنها نگاه نکردند. آنها اگر میخواستند حقیقت را بفهمند، حقیقت جلوى چشمشان بود. این کسى که دارد دعوت میکند و میگوید بیائید به حکمیت قرآن تن بدهیم و رضایت بدهیم، کسى است که دارد با امام منتخبِ مفترضالطاعه میجنگد! او چطور به قرآن معتقد است؟ امیرالمؤمنین علىبنابىطالب غیر از اینکه از نظر ما از طرف پیغمبر منصوص و منصوب بود، اما آن کسانى هم که این را قبول نداشتند، این مسئله را قبول داشتند که آن روز بعد از خلیفهى سوم، همهى مردم با او بیعت کردند، خلافت او را قبول کردند؛ شد امام، شد حاکم مفترضالطاعهى جامعهى اسلامى. هر کس با او میجنگید، روى او شمشیر میکشید، وظیفهى همهى مسلمانها بود که با او مقابله کنند. خوب، اگر این کسى که قرآن را سر نیزه کرده، حقیقتاً به قرآن معتقد است، قرآن میگوید که تو چرا با على میجنگى. اگر واقعاً به قرآن معتقد است، باید دستهایش را بالا ببرد، بگوید آقا من نمیجنگم؛ شمشیرش را بیندازد. این را باید میدیدند، باید میفهمیدند. این مطلب مشکلى بود؟ این معضلى بود که نشود فهمید؟ کوتاهى کردند. این میشود بىبصیرتى. اگر اندکى تدبر و تأمل میکردند، این حقیقت را میفهمیدند؛ چون اینها خودشان در مدینه اصحاب امیرالمؤمنین بودند؛ دیده بودند که در قتل عثمان، عوامل و دستیاران خود معاویه مؤثر بودند؛ آنها کمک کردند به کشته شدن عثمان؛ در عین حال پیراهن عثمان را به عنوان خونخواهى بلند کردند. آنها خودشان این کار را کردند، مقصر خودشان بودند، اما دنبال مقصر میگشتند. ببینید، این بىبصیرتى ناشى از بىدقتى است؛ ناشى از نگاه نکردن است؛ ناشى از چشم بستن بر روى یک حقیقت واضح است.
در همین قضایاى فتنهى اخیر، یک عدهاى اشتباه کردند؛ این بر اثر بىبصیرتى بود. ادعاى تقلب در یک انتخابات بزرگ و باعظمت میشود؛ خوب، این راهش واضح است. اگر چنانچه کسى معتقد به تقلب است، اولاً باید استدلال کند، دلیل بیاورد بر وجود تقلب؛ بعد هم اگر چنانچه دلیل آورد یا نیاورد، قانون راه را معین کرده است؛ میتواند شکایت کند. باید بازرسى شود، بازبینى شود؛ آدمهاى بىطرفى بیایند نگاه کنند تا معلوم شود تقلب شده یا نشده؛ راهش این است دیگر. اگر چنانچه کسى زیر بار این راه نرفت و قبول نکرد – با اینکه ما کمکهاى زیادى هم کردیم: مدت قانونى را بنده تمدید کردم؛ حتّى گفتیم خود افراد بیایند جلوى دوربینهاى تلویزیون شمارش کنند – دارد تمرد میکند. …(۴) توجه بفرمائید. مقصود این نیست که راجع به قضایاى گذشته اظهارنظر کنیم؛ میخواهیم مثال بزنیم. پس بصیرت پیدا کردن، کار دشوارى نیست. اگر شما نگاه کردید دیدید یک راه معقول قانونىاى وجود دارد و کسى از آن راه معقول قانونى سرمیپیچد و کارى میکند که براى کشور مضر است، ضربهى به منافع ملت است، خوب، با نگاه عادلانه، با نگاه متعارف، با نگاه غیرجانبدارانه، معلوم است که او محکوم است؛ این یک چیز روشنى است، یک قضاوت واضحى است. پس ببینید مطالبهى بصیرت، مطالبهى یک امر دشوار و ناممکن نیست. بصیرت پیدا کردن، کار سختى نیست. بصیرت پیدا کردن همین اندازه لازم دارد که انسان اسیر دامهاى گوناگون، از دوستىها، دشمنىها، هواى نفسها و پیشداورىهاى گوناگون نشود. انسان همین قدر نگاه کند و تدبر کند، میتواند واقعیت را پیدا کند. مطالبهى بصیرت، مطالبهى همین تدبر است؛ مطالبهى همین نگاه کردن است؛ مطالبهى چیز بیشترى نیست. و به این ترتیب میشود فهمید که بصیرت پیدا کردن، کار همه است؛ همه میتوانند بصیرت پیدا کنند. البته بعضى نه به خاطر عناد، نه به خاطر بدخواهى، که گاهى غفلت میکنند. انسان با اینکه جان خودش را خیلى دوست دارد، اما گاهى ممکن است در حال رانندگى هم یک لحظه حواسش پرت شود، یک لحظه چرت بزند، یک ضایعهاى پیش بیاید. لغزشهائى که در این زمینه پیش مىآید، اینها را نمیشود گناه دانست؛ اما اگر چنانچه تداوم پیدا کند، این دیگر بىبصیرتى است، این دیگر غیر قابل قبول است.
امروز کار عمدهى دشمن در جنگ نرم، غبارپراکنى در فضاى سیاسى کشور است؛ این را توجه داشته باشید. امروز مهمترین کار دشمن این است. افرادى که در کار سیاسى و مسئلهى سیاسى واردند و مطلعند، میدانند امروز قدرت ابرقدرتها بیش از آنچه که در بمب هستهاىشان باشد، در ثروتهاى انباشتهى در بانکهاشان باشد، در قدرت تبلیغاتى آنهاست، در صداى بلند آنهاست که به همه جا میرسد. شیوههاى تبلیغاتى را هم خوب بلدند. در کار تبلیغات انصافاً پیشرفت هم کردهاند. امروز غربىها – چه در اروپا، چه در آمریکا – در کار تبلیغات، شیوههاى مدرن و بسیار پیشرفتهاى را یاد گرفتهاند و بلد شدهاند؛ ما در این جهت عقبیم. یکى از اساسىترین کارهاى آنها این است که تبلیغ کردن را بلدند. با این شیوههاى تبلیغى، با جنجال، با فرستادن انبوه حرفهاى خلاف واقع، سعى میکنند فضاى جوامع را دگرگون کنند و تأثیر بگذارند؛ باید به این نکته توجه داشت، باید این را مراقب بود. امروز وظیفهى جوانهاى ما از این جهت سنگین است. نه فقط خودتان باید حقیقت را تشخیص دهید، بلکه باید فضا و محیط پیرامونى خودتان را هم بابصیرت کنید و براى آنها هم قضایا را روشن کنید.
یک نکتهى اساسى این است که باطل در مقابل انسان همیشه عریان ظاهر نمیشود تا انسان بشناسد که این باطل است؛ غالباً باطل با لباس حق یا با بخشى از حق وارد میدان میشود. امیرالمؤمنین فرمود: «انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و احکام تبتدع یخالف فیها کتاب اللَّه»، بعد تا میرسد به اینجا: «فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف على المرتادین و لو انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین»؛(۵) اگر باطل و حق صریح و بىشائبه وسط میدان بیایند، اختلافى باقى نمیماند؛ همه حق را دوست دارند، همه از باطل بدشان مىآید؛ «و لیکن یؤخذ من هذا ضغث و من ذاک ضغث فیمزجان فحینئذ یشتبه الحقّ على اولیائه». بخشى از حق را با بخشى از باطل مخلوط میکنند، نمیگذارند صِرف باطل و صریح باطل باشد؛ لذا مخاطبان دچار اشتباه میشوند؛ این را باید خیلى مراقبت کرد. امروز در تبلیغات جهانى، همهى تکیه بر روى این است که حقایق را در کشور شما، در جامعهى شما، در نظام اسلامى شما دگرگون جلوه دهند؛ امکانات تبلیغاتىشان هم فراوان است، به طور دائم هم مشغولند. البته افرادى هم هستند که بعضى دانسته، بعضى ندانسته، در داخل، همان حرفها را تکرار میکنند و همانها را بازتاب میدهند.
خوب، یک نکتهاى در اینجا وجود دارد: گاهى بصیرت هم وجود دارد، اما در عین حال خطا و اشتباه ادامه پیدا میکند؛ که گفتیم بصیرت شرط کافى براى موفقیت نیست، شرط لازم است. در اینجا عواملى وجود دارد؛ یکىاش مسئلهى نبود عزم و اراده است. بعضىها حقایقى را میدانند، اما براى اقدام تصمیم نمیگیرند؛ براى اظهار تصمیم نمیگیرند؛ براى ایستادن در موضع حق و دفاع از حق تصمیم نمیگیرند. البته این تصمیم نگرفتن هم عللى دارد: گاهى عافیتطلبى است، گاهى تنزهطلبى است، گاهى هواى نفس است، گاهى شهوات است، گاهى ملاحظهى منافع شخصى خود است، گاهى لجاجت است. یک حرفى را زده است، میخواهد پاى این حرف بایستد، به خاطر اینکه ننگش میکند از حرف خودش برگردد؛ که فرمود: «لعن اللَّه اللّجاج»؛ لعنت خدا بر لجاجت. افرادى هستند اطلاع هم دارند، واقعیت را هم میدانند؛ در عین حال کمک میکنند به جهتگیرىهاى مخالف، جهتگیرىهاى دشمن. خیلى از این کسانى که پشیمان شدند و راه را برگشتند، یک روزى به شکل افراطى انقلابى بودند؛ اما یک روز شما مىبینید درست در نقطهى مقابل آن روز ایستادهاند و در خدمت ضد انقلاب قرار گرفتهاند! این به خاطر همین عوامل است؛ هوىهاى نفسانى، شهوات نفسانى، غرق شدن در مطالبات مادى. عامل اصلى اینها هم غفلت از ذکر پروردگار، غفلت از وظیفه، غفلت از مرگ، غفلت از قیامت است؛ اینها موجب میشود که بکلى صد و هشتاد درجه جهتگیرىشان عوض شود.
البته بعضى هم اشتباه میکنند. نمیشود همه را مقصر دانست. ما بعضىها را دیدیم که کسانى آمدند به عنوان هدیه، به عنوان اظهار ارادت، به اینها پول دادند؛ اینها هم پول را گرفتند، نفهمیدند اسم این رشوه است. آنچه که در عالم واقع اتفاق مىافتد، شبیه یکدیگر است؛ منتها متفطن شدن به اینکه اسم این رشوه است یا نه، مهم است. شما که یک جائى قرار دارى که میتوانى یک کارى را بر طبق میل او انجام دهى، او مىآید اینجور دستت را هم میبوسد و به شما پول میدهد. خوب، این اسمش رشوه است؛ رشوهى حرام همین است.
در قضایاى فتنه هم همین جور. بعضى در این فتنه و در این جنجال وارد شدند، نفهمیدند اسم این براندازى است؛ نفهمیدند این همان فتنه است که امیرالمؤمنین فرمود: «فى فتن داستهم بأخفافها و وطئتهم بأظلافها و قامت على سنابکها».(۶) فتنه خرد و نابود میکند کسانى را که زیر دست و پاى فتنه قرار بگیرند. آنها نفهمیدند این فتنه است. یک حرفى را یکى گفت، اینها هم تکرار کردند. پس نمیشود همه را محکوم به یک حکم دانست. حکم معاند متفاوت است با حکم غافل. البته غافل را هم باید بیدار کرد.
من میخواهم به شما جوانها عرض کنم؛ شما براى اینکه ایران اسلامى را بسازید، یعنى هم ملت و میهن عزیز و تاریختان را سربلند کنید، هم وظیفهى خودتان را در مقابل اسلامِ باعظمت انجام دهید – که امروز اگر کسى براى سربلندى ایران اسلامى تلاش کند، هم به میهن خود، به ملت خود، به تاریخ خود خدمت کرده است، هم به اسلام عزیز که مایهى نجات بشریت است، خدمت کرده – باید بیدار باشید، باید هوشیار باشید، باید در صحنه باشید، باید بصیرت را محور کار خودتان قرار دهید. مواظب باشید دچار بىبصیرتى نشوید.
دشمن را بشناسید. به ظواهر دشمن فریب نخورید. مادیگرى، گرایش مادى، تفکر مادى، تمدن مادى، دشمن بشریت و دشمن شماست. دنیاى غرب از دو سه قرن قبل از این به دانش برتر و فناورى برتر دست یافت و سوراخ دعاى ثروت و انباشت ثروت را پیدا کرد. مکتبهاى اجتماعى گوناگونى پدید آمد، تفکرات فلسفىِ اجتماعى گوناگونى پدید آمد – لیبرالیسم مبتنى بر تفکر اومانیستى، فکر دموکراسى و امثال اینها – هدف اینها یا هدف آن کسانى که دنبال این افکار رفتند، این بود که بتوانند بشر را به آسایش، به آرامش و به رفاه برسانند؛ لیکن آنچه در واقع تحقق پیدا کرد، عکس اینها بود. بشر در سایهى تفکر اومانیستى و در جهت نظامهاى انسانگرا نه فقط به انسانیت دست نیافت، به آسایش دست نیافت، بلکه بیشترین جنگها، بیشترین کشتارها، بدترین قساوتها، زشتترین رفتارهاى انسان با انسان در این دوره به وجود آمد.
آن کسانى که در این میدان پیشرفتهتر بودند، بدتر بودند. دیروز توى روزنامه خواندم که از منابع آمریکائى نقل کرده بود که آمریکا از دههى ۴۰ تا دههى ۹۰ – یعنى در ظرف پنجاه سال – هشتاد کودتاى نظامى در دنیا راه انداخته! شما ببینید این کسانى که به قلههاى ثروت و فناورى و سلاح و ساخت تجهیزات و چه و چه و چه دست پیدا کردند، وحشیگرىشان این است. آدمکشى براى آنها عادى است؛ به قول خودشان خونسرد! در تعبیرات ادبیات غربى میگویند فلانى با خونسردى آدم کشت! این نشانهى قساوت کامل است. نه فقط در افغانستان و در عراق و در آن مناطقى که تحت اشغال آنهاست و فتوحات نظامى کردهاند، که در داخل مجموعههاى خودشان هم همین است. مراجعه کنید به ادبیات اینها، که نشانهى واقعیتهاى زندگى آنهاست. هنرشان، ادبیاتشان نشان میدهد که در زندگىشان چه میگذرد. آدمکشى براى آنها یک کار بسیار آسانى است. از این طرف هم در داخل اجتماعات مردمىشان، در میان جوانهاشان، افسردگى، یأس از زندگى و شوریدن بر آداب اجتماعى زندگى دیده میشود. نوع لباس پوشیدنها و نوع آرایش کردنهاى اینها غالباً به خاطر این است که جوان از فضائى که بر او حاکم است، به ستوه آمده. این تجربه شدهى مکتبها و نظامهائى است که غربىها درست کردهاند. عامل همهى اینها هم این است که اینها از دین، از معنویت، از خدا دور شدهاند. بنابراین رفتار اینها دشمن بشریت است.
شما امروز دارید نقطهى مقابل آنها حرکت میکنید. شما میخواهید با تفکر الهى دانش را مسخر کنید؛ شما میخواهید امکانات طبیعى و انسانى را جمع کنید براى خیر مادى و معنوى ملتها و ملت خودتان، براى خیر مادى و معنوى بشر. جهتگیرى شما جهتگیرى خدائى است؛ این موفق خواهد شد، این پیش خواهد رفت؛ این همان حرکتى است که نقطهى مقابل حرکت دو سه قرنىِ غلط منحرفانهى شروع شدهى از سوى غرب است. این حرکت، حرکت مبارکى است و ادامه خواهد داشت.
جوان مسلمان ایرانى باید خود را آماده کند؛ خود را مجهز کند؛ در راه پیشرفت، به خداى متعال توکل کند؛ از خدا استمداد کند؛ با بصیرت پیش برود؛ در این صورت ساز و برگ متناسب را براى مواجههى با شیوهى غلطى که در دنیا حاکم و رائج است، پیدا خواهد کرد و انشاءاللَّه به همهى آرمانها و آرزوهائى که این انقلاب و اسلام ترسیم کرده است، خواهد رسید.
والسّلام علیکم و رحمهاللَّه و برکاته
۱) نهجالبلاغه، خطبهى ۱۰۳
۲) نهجالبلاغه، خطبهى ۱۵۳
۳) نحل: ۱۴
۴) شعار حاضران
۵) نهجالبلاغه، خطبهى ۵۰
۶) نهجالبلاغه، خطبهى ۳