به نام خداوند مهرگستر مهربان. سخنرانی بنده، بیشتر تحلیلی از هفده شهریور است. نگاهم بیشتر به هویت این رخداد معطوف هست. مقدمتاً باید این نکته را یادآور شوم که این نگاه در حقیقت مترتب بر یک باور است. این که هر رخدادی دارای هویتی است. یعنی اگر ما یک رخداد تاریخی را به رسمیت بشناسیم، حتماً باید دارای هویت باشد. در جریان انقلاب اسلامی ایران رخدادهایی داریم که چون دارای هویت مستقلیاند، تحلیلگران و پژوهشگران را متوجه خود میکنند، ناگزیر باید بپذیریم که این رخداد دارای هویت است. این که بتوانیم یا نتوانیم آن هویت را تعریف کنیم بحث دیگری است. اگر رخدادی، جایی در تاریخ دارد، حتماً دارای هویت مستقلی است. این توهم که در کشورهایی مثل ایران نمیتواند بدون اراده زورمندان اتفاقی بیافتد، دیدگاهی است که در گذشته خیلی پرطرفدارتر بود. الآن مقداری از شدت و حدتش کاسته شده است، اما همچنان بخشی از مردم را تحتتأثیر قرار می دهد. در گذشته بیشتر انگلیس و روس مطرح بودند، امّا بعدها آرام آرام امریکا هم به صحنه آمد. طبیعی است در بحثهای نظری تاریخ، باید تکلیف این مسئله روشن شود. پس در یک جایی باید تکلیف این مسئله روشن شود که آیا واقعاً اینطوری است یا خیر؟ یعنی نقش قدرتهای جهانی به گونهای است که خدای عالم اَند و ما تَشاءون اِلا أن یَشاءَ ، یا اینکه نه، ممکن است اینها هم با همه قدرتی که دارند حوادثی از مشیّتشان خارج میشود و ما تَشاءون اِلا أن یشاءُ الله؟ امروز این بحث اصلیام نیست. بنده طرفدار آن نگاهی هستم که زورمداران جهانی را مؤثر میداند، اما میداند که آنها خدای تاریخ نیستند. نه تنها در کشورهایی مثل ایران و به تعبیری در جهان سوم و یا در حال توسعه، میتواند بدون اذن و اجازه دولتهای بزرگ اتفاقی بیافتد، بلکه در دل همان کشورها هم اتفاقهایی میافتد که خارج از ارادهشان است. افسانه شکستناپذیری آنها امروز دیگر جز، برای کسانی که از آنچه بر دنیا میگذرد بیاطلاعند، یا کسانی که به دلایلی نمیخواهند بپذیرند این قدرتها خدای عالم نیستند، ارزش و اعتباری ندارد. عرض بنده این است که هویت ۱۷ شهریور، زدودنِ شبهه وابستگی انقلاب اسلامی به امریکاست : اگر هفده شهریور نبود، عدهای میتوانستند نشانههای زیادی را کنار هم قرار دهند و با این نشانهها، این شبهه را در ذهنها ایجاد کنند که این امریکا بود که تصمیم گرفت در ایران فضای باز سیاسی ایجاد کند و این فضا به انقلاب اسلامی ایران منجر شد. بله امریکا در سیاستش فضای باز سیاسی را قرار داد، اما محاسبههایش نشان نمیداد که این فضای باز سیاسی بحرانهایی ایجاد خواهد کرد و به تغییر رژیم خواهد انجامید. امریکا به هیچوجه خواهان براندازی رژیم شاه نبود که به شدت طرفدار حفظ آن بود. منافع ملی امریکا در گرو بقای رژیم شاه بود. تکلیف این بحث هم باید در یک جای دیگری معلوم شود. فعلاً به عنوان پیشفرضهای ضروری بحث مطرح میکنم. اصل اول اینکه چنین نیست که حوادث سیاسی جهان همه در قلمرو مشیت ابرقدرتهایی باشد که در رأس تحولات عالم و ساختار قدرت در جهان قرار گرفتهاند. دوم اینکه امریکا به هیچوجه به براندازی رژیم شاه فکر نمیکرد. این دو اصل باید در جای خود به بحث گذاشته شود. به هرحال امریکا شعار حقوق بشر و آزادی را مطرح کرده بود و این شعار به رژیم شاه فشار آورد.
امریکاییها میگفتند ما نمیتوانیم بپذیریم که حافظ منافع ما در خاورمیانه، رژیمی است که به شکنجه معروف است. این با منافع ما تطبیق نمیکند. بنابراین باید در این روش تجدیدنظر کرد. اما تصور کسانی که این حرفها را میزدند این بود که با این شعارها خودشان از گردابی نجات خواهند یافت. گردابی که آن روز مطرح میشد کمونیسم بود. یعنی خطر سقوط کشوری مثل ایران در دامن کمونیسم. در حقیقت شوروی آن روز خطر اصلی برای غرب بود، کشوری که مرزهای طولانی با ایران داشت. برای پیشگیری از سقوط ایران در دامن کمونیسم جهانی، باید ایران با ظاهر بهتری در صحنه حاضر میشد. تصادفاً هم جریانات به صورت خوبی پیش میرفت.
یعنی اگر حوادث سال ۵۶، ۵۷ را از روزی که شروع شد پیگیری کنیم، میبینیم چیز بدی هم نبود. بخصوص فاجعهای در درون یک سازمان مسلح، که عنوان اسلام را هم یدک میکشید، اتفاق افتاده بود و عواطف مذهبی مبارزین را به شدت جریحهدار کرده بود. تفرقه و پراکندگی در صفوف مبارزین به اوج رسیده بود. وقتی در صفوف کسانی که در تقابل با رژیم هستند، تفرقهای باشد، طبیعی است که در آن شرایط میتوان مقداری به آزادی تظاهر کرد. آنچه که اتفاق افتاد و اگر فرصت بود آن را فهرست میکردم، هیچکدامش چیزی نبود که در رژیم پهلوی هضم نشود. در این میان ناگهان اتفاقی افتاد: رحلت فرزند امام در نجف. با این اتفاق یک مرتبه حوادث از سیر طبیعی خارج شد. اینها چیزهایی است که هم از نزدیک دیدهایم و هم در ایجاد بعضی قسمتها حضور داشتیم. رحلت فرزند امام در یکی از ویژهنامههای «بنیاد تاریخ» با نام راز توفان انعکاس یافت. در این ویژهنامه سندهایی آمده، که نشان میدهد اثر این قضیه بر وضعیت جامعه آن روز، بیش از آن حدی بود که محاسبه میشد. ناگهان حرارت دیگ مبارزه که مثلاً باید حداکثر ده، پانزده و یا بیست درجه میبود، از خط قرمز بالاتر رفت و شرایط خاصی به وجود آورد؛ به خصوص چهلم آن مراسم، دیگر برای رژیم قابل هضم نبود. عجیب این که امروز هم بعضی از تحلیلگرهایی که درباره انقلاب بحث میکنند، این قسمتها را یا نمیبینند یا عمداً نادیده میگیرند. به هرحال امریکا بدش نمیآمد که اگر انقلابی به پیروزی رسید به اسم خودش تمام کند. اما هفده شهریور با خون شهیدانش، چهره انقلاب را از این اتهام بری کرد.
همه تحلیلگرها میدانند که اگر چراغ سبز امریکا به رژیم نبود، چنین کشتاری امکان نداشت. در این شرایط، یک روز، سفیر امریکا و انگلیس در دربار بودند و این موضوع آنقدر آشکار است که احتیاجی به سند ندارد. البته سندهای فراوانی هم گویای این واقعیت است : شاه در حال سرگردانی و سرگیجه دایماً از سفیر امریکا و انگلیس کسب تکلیف میکرد. معلوم است که در چنین شرایطی تا چراغ سبز امریکا نباشد کشتار دستهجمعی و قتلعام امکان نخواهد داشت. همان واقعهای که در پانزده خرداد ۱۳۴۲ اتفاق افتاد و با آن صداها خفه شد و رژیم بقایش را با قتلعام مردم تضمین کرد.
همین اتفاق در هفده شهریور، آن هم بعد از شعار آزادی سیاسی، افتاد. این واقعه برای امریکا خیلی بد بود، اما چون سقوط رژیم شاه را نمیتوانست تحمل کند و منافعش نیز به خطر میافتاد، در میان بد و بدتر، بد را انتخاب کرد. به رژیم چراغ سبز نشان داد. این قتلعام به وسیله قصاب معروف رژیم، اویسی، انجام شد. امّا بر خلاف انتظار شاه و امریکا، نه تنها تأثیری در عقبنشینی مردم نداشت، بلکه میزان خشم و نفرت مردم را نیز افزایش داد و بحران را مهارنشدنیتر کرد. از نظر بنده، این، هویت هفده شهریور است. یعنی اگر بخواهیم ببینیم خون شهدای هفده شهریور چه نقش ویژهای در انقلاب اسلامی داشته، پاسخ این است که در جریان مبارزه بین مردم و رژیم همه صحنههای خونین به رژیم ضربه زد. همه این صحنهها مبارزه را تقویت کرد. این مشترکاتی است که همه اینها دارند. اما آن چیزی که هفده شهریور بخصوص داشت و من در رخداد دیگری سراغ ندارم این است که هر کس این مجموعه مسائل را ببیند بدون هیچ تردیدی این را می پذیرد که فرمان حکومت نظامی آن هم به صورتی که مردم به صحنه کشیده شوند و غافلگیر شده و قتلعام شوند، این فرمان بدون هماهنگی با امریکا ممکن نبوده است.
اردشیر زاهدی در امریکا تلاشهایی داشت.در امریکا هم گروههای سیاسی مختلفی با خط مشیهای مختلف، سلیقههای مختلف و با نسخههای مختلفی که برای حفظ رژیم میپیچیدند وجود داشتند. کار اردشیر زاهدی ارتباط با گروههای خشن امریکا و جاده صاف کن رژیم شاه بود : به اصطلاح معروف، گروه عقابها! او به دنبال جلب نظر امریکاییها برای نشان دادن ضرب شصت به مردم و قتلعام آنان بود. به نتیجه هم رسید. بعد از چراغ سبزی که آنها دادند، چنین فاجعهای در تاریخ ایران اتفاق افتاد. البته هم برگ زرینی است برای انقلاب اسلامی و هم طوق لعنتی است به گردن رژیم شاه و امریکا. قصابی مردم ایران در میدان ژاله آن روز، بدون هماهنگی با امریکا قطعاً شدنی نبود. این دیدگاه بنده در مورد هویت هفده شهریور است.