به جای آخرنوشت

رضا امیرخانی هر کاری هم که کند باز ذاتا روشنفکر بودن خود را نشان می‌دهد. البته روشنفکر انقلابی. فکر نمی‌کردم این سفرنامه دیگر جان مایه روشنفکرانه انقلابی داشته باشد. پیشتر با خودم می‌اندیشیدم که چرا باید رضا امیر خانی- که خود می‌گوید داستان نویس است – یک سفرنامه را بنویسد؟ البته این سوال قابل پاسخ است. ولی هر چه کردم نتوانستم به خودم بقبولانم که چنین کسی افغانستان را برای نوشتن سفرنامه انتخاب کرده باشد. پیشترک تحلیل‌هایش درباره لبنان را در سرلوحه‌ها خوانده بودم و با نگاهش به مسائل کشورهای همسایه آشنا بودم ولی نگاه او به افغانستان بسیار متفاوت است نسبت به نگاهش به دیگر جاها. بارها در حال خواندن جانستان کابلستان بغض گلویم را فشرد و نزدیک بود خیس شود گونه‌هایم. می‌دانم چه می‌گوید وقتی می‌نویسد: «جوانمرد مردمی هستند مردم این دیار…» چرا که سالها با خانواده‌ای افغانی که در روستای‌مان زندگی می‌کردند رفت و آمد داشتیم و از صداقتشان هرچه بگویم کم است. و چه باهوش بود مصطفی که رقابت من و او در مدرسه بر سر شاگرد اولی تا کلاس پنجم ادامه داشت. ولی حیف که رفتند از ایران. و صد حیف که بعدا خبر رسید خانواده‌شان از هم پاشیده است… .

وسطی

رفته بودم پیش عابس قُدسی (که اسمش در صفحه ۲۳۴ و ۲۳۵ آمده است.) مسئول انتشارات سپیده باوران و کتاب‌فروشی کتاب آفتاب. چند ماهی از انتخابات ۸۸ گذشته بود. چند نفر طلبه و یکی‌دوتا دانشجو داشتند کتاب‌ها را نگاهی می‌انداختند. مغازه کوچک بود و جای من و دوستم به زور شد. من درباره آثار امیرخانی پرسیدم و از سرلوحه‌ها شنیدم که چاپ خود سپیده باوران است. پیش از این همه آثار امیر خانی را دنبال کرده بودم و فقط همین یکی را نخوانده بودم. خوشبختانه یا بدبختانه! صحبت از انتخابات شد و بحث موضع‌گیری درباره انتخابات. و آن چند نفر طلبه چنان امیرخانی را شستند که اگر غریبه‌ی می‌شنید بی‌شک با خود می‌گفت این یکی دیگر از آن  معاندان انقلاب است و باید از سران فتنه باشد. و تا پیش از اینکه جانستان کابلستان را بخوانم توی ذهنم این سوال می‌چرخید که واقعا نگاه امیر خانی به انتخابات چیست؟ مهم بودن این سوال به خاطر این بود که امیرخانی بچه انقلاب است و می دانستم دلیلی دارد برای حرفهایش. پیگیر هم شدم و بحث‌هایی هم کردیم ولی به جایی نرسیدم. البته دوباره‌خوانی نفحات نفت بسیاری از سوالات را پاسخ داد ولی با این حال… . جانستان کابلستان بیش از آنکه یک سفرنامه باشد دردنامه است. از نشناختن جایگاه خودمان و اطرافیان‌مان. دردنامه‌ای برای برادرانی که از خود دورشان‌ کرده‌ایم. برای هم‌زبانان و هم‌کیشانی که بیشتر در دریای غفلت ما غرق می‌شوند تا حضور طالب‌ها و نیروهای خارجی.

آخری از اول

رسم خوبی است در حوزه که کتاب‌های درسی را مباحثه می‌کنند. یکی می‌شود استاد و دیگری شاگرد. این می‌گوید و دیگری می‌شنود و اشکال می‌کند و پاسخ می‌شنود. فردا سر موعد جای استاد و شاگرد عوض می‌شود. بیشتر اوقات هم تعیین استاد و شاگرد به قرعه است. بگذرم… . به دوستانم پیشنهاد دادم حلقه‌ای تشکیل بدهیم برای مباحثه آثار رضا امیرخانی! صورت دوستانم مثل همین علامت تعجب بود وقتی این را شنیدند. بعدتر وقتی خودشان دزدکی نگاهی به «من‌او» و «نفحات نفت» انداخته بودند آمدند و پیشنهاد من را به خودم برگرداندند که کار مباحثه را شروع کنیم. البته هنوز شروع ‌نکرده ایم ولی شاید آن روز بسیار نزدیک باشد.

 

منبع : روی خط طلبگی

نوشته شده توسط در تاریخ جمعه, 29th جولای 2011 | ۱۰۵۴بازدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.