از شیخ شهید تا سرکه ای که شراب شد!
یازدهم مرداد به یاد شیخ شهید فضل الله نوری
«باید دشمنیها را شناخت. مشکل ما این است. اینکه بنده مسئلهی بصیرت را برای خواص تکرار میکنم، به خاطر این است. گاهی اوقات غفلت میشود از دشمنیهائی که با اساس دارد میشود؛ اینها را حمل میکنند به مسائل جزئی. ما در صدر مشروطه هم متأسفانه همین معنا را داشتیم. در صدر مشروطه هم علمای بزرگی بودند – که من اسم نمیآورم؛ همه میشناسید، معروفند – که اینها ندیدند توطئهای را که آن روز غربزدگان و به اصطلاح روشنفکرانی که تحت تأثیر غرب بودند، مغلوب تفکرات غرب بودند، طراحی میکردند؛ توجه نکردند که حرفهائی که اینها دارند در مجلس شورای ملیِ آن زمان میزنند، یا در مطبوعاتشان مینویسند، مبارزه ی با اسلام است؛ این را توجه نکردند، مماشات کردند. نتیجه این شد که کسی که میدانست و میفهمید – مثل مرحوم شیخ فضل اللَّه نوری – جلوی چشم آنها به دار زده شد و اینها حساسیتی پیدا نکردند؛ بعد خود آنهایی هم که به این حساسیت، اهمیت و بها نداده بودند، بعد از شیخ فضل اللَّه مورد تعرض و تطاول و تهتّک آنها قرار گرفتند و سیلی آنها را خوردند؛ بعضی جانشان را از دست دادند، بعضی آبرویشان را از دست دادند. این اشتباهی است که آنجا انجام گرفت؛ این اشتباه را ما نباید انجام بدهیم.»
رهبر معظم انقلاب در دیدار مهر ماه سال ۷۹ با طلاب، فضلا و بزرگان حوزه علمیه قم
در ایامیکه فضای تبلیغاتی گستردهای علیه شیخ به راه افتاد و ماهیت مشروطهخواهان روشنتر میشد، شیخ و همفکرانش در اعتراض به اقدامات روشنفکران به حرم حضرت عبدالعظیم متحصن شدند. او در ضمن پیامیبه سایر علمامینویسد: «محضر مبارک علما عظام و مروج اسلام … امروز دشمنان شما در این مملکت به دستیاری منافقین وضعی فراهم آوردند که دین و قدرت شاه، هر دو را ضعیف ساختهاند و در خطر عظیم افکندهاند جماعت آزادیطلب به توسط دو لفظ دلربای عدالت و شورا، برادران ما را فریفته به جانب لامذهبی میرانند… آیا چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شورای ما از انگلیس بیاید؟ اگر این سرّ سیاسی را از دارالخلافه و غیرها استکشاف فرمودید، خواهید دید که در این فتنه عظمی، بَرَز الإسلام کلُّهُ إلی الکفر کلُّهُ [تمام اسلام در برابر تمام کفر به مقابله ایستاده است] آن وقت داعیه اسلام را اجابت و استغاثه ما را لبیک خواهید گفت». +
…حکم اعدام شیخ قبل از تشکیل این دادگاه معلوم بود چرا که میدان توپخانه را جهت انجام مراسم آماده کرده بودند و سرانجام نزدیک غروب سیزدهم رجب، آن اتفاق باور نکردنی به وقوع پیوست. «پیش از آن که ریسمان به گردن شیخ بیندازند، یکی از رجال وقت به عجله برای او پیغام آورد که شما این مشروطه را امضاء کنید و خود را از کشتن رها سازید. فرمود: … من چنین امضایی نخواهم کرد. هنوز صحبتش تمام نشده بود که یپرم خان ارمنی، به طرز خفّتباری عمّامه را از سر شیخ برداشت و به طرف جمع پرتاب کرد» در میان جمعیت برخی هلهله میکردند و کف میزدند و برخی هم با اشک و آه، شاهد صحنه بودند. هزار و پانصد ژاندارم مستقر در میدان توپخانه، مأموریت حفظ امنیت میدان را بر عهده داشتند. بالاخره یپرم ارمنی، صندلی از زیر پای مجتهد تهران بیرون کشید و «پس از آن که آقا، جان تسلیم کرد، دسته موزیک نظمیه پای دار و همان جا وسط حلقه شروع کرد به زدن مِزغون و همین طور طوفان میوزید و مجاهدان مشروطه با تفنگهایشان میرقصیدند». در اثر طوفان که دائماً جسد را بالای دار تکان میداد، یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد! جنازه را آوردند در حیاط نظمیه، اما مگر دست برداشتند؟ جماعت کثیری از مشروطه خواهان بیرون ریختند، آن قدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دهان روی گونه و محاسنش سرازیر شد. آنهایی هم که دستشان به نعش نمیرسید، آب دهان میانداختند. یک نفر از سران مجاهدان که مرد تنومندی بود، وارد حیاط نظمیه شد. دیگران عقب رفتند و برایش راه باز کردند. من او را نشناختم، غریبه بود، اما مجاهدین خیلی احترامش میکردند. جلو آمد و بالای سر جناز ایستاد. جلوی همه دکمه شلوارش را باز کرد و روبروی این همه چشم به سر و صورت آقا…!
حتی سید محمد طباطبایی در توجیه سوابق خویش گفت: ما مشروطیت را که خودمان ندیده بودیم، ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده بودند به ما گفتند مشروطیت، موجب امنیت و آبادی ممالک است. ما هم شوق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم. خود او بعد از این وقایع میگفت: سرکه ریختیم، شراب شد!
منبع : روی خط طلبگی