تعاریف طنز، هجو، هزل و شوخ طبعی

شوخ‏طبعی از عمده‏ترین انواع ادبی است. صرف‏نظر از معنای تحت‏اللفظی، شوخ‏طبعی را می‏توان نوعی از گفتار و نوشتار دانست که شنیدن یا مطالعه آن، باعث انبساط خاطر و ایجاد لبخند شود.
متأسفانه نبود تعریفی جامع و مدوّن از این شاخه ادبى، موجب شده است که بعضى به اشتباه، متفرعات این نوع از ادب را مادر و زیربناى شاخه‏هاى دیگر شوخ‏طبعى بدانند.
شوخ‏طبعى آمیزه‏اى است از: خنده، انتقاد، کنایه، مسایل غیرجدى، طعنه، شفقت و انصاف. با کم و زیاد شدن هریک از این عوامل، انواع شوخ‏طبعى شکل مى‏گیرد.
اصولاً صرف‏نظر از تأکید سنگ‏نبشته‏هاى باستانى که “شادى” را ستوده‏اند، متن قابل توجهى که بر رواج انواع شوخ‏طبعى در ایرانِ باستان دلالت کند، نمى‏توان یافت.
همجوارى ایران با همسایه‏هاى عرب در رواج این نوع ادبى، بى‏تأثیر نبوده است. اعراب از دیرباز، شعر و ادب را وسیله رجزسرایى، هجو، مفاخره و… قرار مى‏دادند. در اثبات تقدم اعراب بر ایرانیان در شاخه‏هاى مختلف شوخ‏طبعى، همین بس که حتى نامهایى که ما بر این شاخه‏ها اطلاق مى‏کنیم، عربى هستند.
با ظهور اسلام، توجه به این نوع ادبى کماکان تداوم یافت.
هجو کفار و تقویت روحیه مسلمین با شاد ساختن آنها، از شیوه‏هاى به کارگیرى این نوع از ادب در صدر اسلام بود.
مشهور است که پیامبر “حسّان ثابت” را به هجو مشرکان ترغیب فرموده است.
در اصول کافى، کتاب الایمان و الکفر، باب “ادخال السرور على‏المومنین” مجموعه‏اى از احادیث در ستایش شاد کردن قلب مؤمنین آمده است. همچنین فصل اول کتاب لطایف‏الطوایف به نقل لطایفى از رسول خدا، ائمه طاهرین و صحابه اختصاص یافته است.
* * *
حاضرجوابى و بدیهه‏گویى از ریشه‏هاى اصلى شوخ‏طبعى است.
در تاریخ شعر و ادب زبان پارسى، بسیار مى‏بینیم که سخن بموقع و حاضرجوابى شاعرى، سرنوشت کشور یا قومى را تغییر داده و از خونریزیها و غارتهاى بیشمار جلوگیرى کرده است. در تذکره‏هایى نظیر “چهار مقاله” نظامى عروضى، “تذکرهالشعرا”ى دولتشاه سمرقندى، “لباب‏الالباب” عوفى و “هفت اقلیم”، صدها سرگذشت مى‏بینیم که در آنها شاعرى با سرودن شعرى مناسب، هستى خود را از خطر نیستى رهانیده است.
ایرانیان در بدیهه‏گویى و حاضرجوابى ید طولایى دارند و در ادب فارسى شواهد بسیار بر این مدعا مى‏توان یافت. رباعى ارتجالى عنصرى در زمان خشم و ناراحتى سلطان محمود به جهت حکم به کوتاه کردن زلف ایاز در حالت مستى، از این دست است.
یا این نمونه که در لطایف‏الطوایف آمده است: “خاقانى” در مدیحه‏اى خطاب به ممدوح به طریق تقاضا گفته بود:
وشقى(۱) ده که در برم گیرد
یا(۲) وشاقى که در برش گیرم!
(۱- وشق: پوستین، تن‏پوش        ۲_ وشاق: غلام‏بچه
ممدوح خاقانى به ملازمان گفته بود که: گویا خاقانى در علو طبع و بخشندگى ما شک داشته که گفته: یا این را بده یا آن را بده.
خاقانى مگسى را گرفت و بالش را کند و آن را به نزد ممدوح خود فرستاد و طى نامه‏اى خطاب به ممدوح نوشت: من نوشته بودم “باوشاقى” تقصیر از این مگس است که آن نقطه را کنار نقطه “ب” گذاشته!
این روحیه شادابى و شیرین‏گویى در همه مراحل، همراه شاعران این مرزوبوم بوده است. چنان که “انورى” حتى در شکایت از روزگار هم این گونه با شوخ‏طبعى دست به قلم برده است:
هربلایى کز آسمان آید
گرچه بر دیگرى قضا باشد
به زمین نارسیده، مى‏پرسد:
“خانه انورى کجا باشد؟”
* * *
صرف‏نظر از تقسیمات وسیعى که براى شوخ‏طبعى ذکر کرده‏اند، مى‏توان به چهار نوع عمده این شاخه ادبى اشاره کرد:    هزل   هجو   فکاهه   طنز

•      هزل‏
“هزل” کلمه‏اى عربى است به معنى: بیهوده گفتن، لاغ و سخن بیهوده و مزاح کردن و آن را در برابر جد و پند و حکمت دانسته‏اند و معانى دیگر، چون دروغ و خلاف واقع و باطل، سخنان زشت و شرم‏آور به قصد شوخى و… را به معانى آن افزوده‏اند. بنا به نوشته دهخدا: در اصطلاح اهل ادب، هزل شعرى است که در آن کسى را ذم گویند و بدو نسبت‏هاى ناروا دهند یا سخنى است که در آن مضامین خلاف اخلاق و ادب آید.
حکیمان و عارفان، “هزل” را شیوه‏اى براى بیان مسایل جدّى دانسته‏اند. آنچه را که بى‏پرده نمى‏توان گفت، باید در قالبى دیگر ریخت و به گوش هوش مستمع و خواننده منتقل کرد.
جاحظ بصرى (وفات ۲۵۵ هجرى قمرى) مى‏گوید: “هزل و مزاح هرگاه براى این هدف به کار رود که سبب جدّ باشد، جدّ است. چنان که بطالت نیز اگر براى همین منظور به کار رود، وقار و رزانت است.” (رجوع شود به: الحیوان، ج‏۱، ص‏۳۷، مصر، ۱۹۵۰)
ابن رشیق قیروانى، ابولهلال عسکرى و تفتازانى نیز گفته‏اند:
“هزل معتبر در نزد اهل بدیع، هزلى است که از آن اراده جدّ کنند و آن چنین است که چیزى به حَسَبِ ظاهر بر سبیل لعب و مطایبه ذکر شود و به حَسَبِ حقیقت، غرض از آن امر صحیحى باشد.” (رجوع شود به: مقدمه‏اى بر طنز و شوخ‏طبعى، دکتر على‏اصغر حلبى، ص‏۲۰)
مولانا در دفتر چهارم مثنوى، هزل را ویرانه‏اى دانسته است که گنج “تعلیم” و “سرّ و پند” در آن مستور است:
“هزل” تعلیم است، آن را “جدّ” شنو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدى هزل است پیش هازلان‏
هزلها جدّ است پیش عاقلان
کودکان افسانه‏ها مى‏آورند
درج در افسانه‏شان بس سرّ و پند
هزلها گویند در افسانه‏ها
گنج مى‏جو در همه ویرانه‏ها
بعید نیست که مولانا در این حکم از استاد پیش از خود حکیم سنایى تبعیت کرده باشد. همو که مولانا در حق عطار و او به تواضع گفته‏است:
عطار روح بود و سنایى دو چشم او
ما از پى سنایى و عطار آمدیم‏
در حدیقه سنایى مضمونى بسیار نزدیک به آنچه که مولانا سروده است، مى‏بینیم:
هزل من هزل نیست تعلیم است‏
بیت من بیت نیست، اقلیم است‏
گرچه با هزل، جد چو بیگانه است‏
هزل و جدّم هم از یکى خانه است‏
تو چه دانى که اندر این اقلیم‏
عقل مرشد چه مى‏کند تعلیم؟
یعنى از جدّ اوست جان‏آویز
هزلش از سحر شد روان‏آمیز
شکر گویم که نزد اهل هنر
هزلم از جدّ دیگران خوشتر!
* * *
شیخ اجل سعدى نیز هزل را محملى براى بیان مسائل جدى دانسته است چنان که جایى مى‏فرماید:
به مزاحت نگفتم این گفتار
هزل بگذار و جدّ از او بردار
پا به پاى این طرز تفکر، هزل در تاریخ ادب ایران مخالفانى هم داشته است؛ حتى مولانا که نمونه‏اى از گفتارش را در تأیید نقش تعلیمى هزل پیش از این آوردیم، جاى دیگر، هزل و دروغ را هم پایه آورده و مردمان را از شنیدن آن نهى فرموده است.
گوش سر بربند از هزل و دروغ‏
تا ببینى شهر جان با فروغ‏
و اینها هم نمونه‏هاى دیگرى در ذم “هزل”:
هزل، آبت زرخ فرو ریزد
وز فزونیش دشمنى خیزد
“اوحدى”
* * *
بس کن، این هزل چیست خاقانى‏
که ز هزل آفت روان بینى‏
“خاقانى”
* * *
مکن فحش و دروغ و هزل، پیشه‏
مزن بر پاى خود، زنهار، تیشه‏
“ناصرخسرو”
* * *
محال را نتوانم شنید و هزل و دروغ‏
که هزل گفتن، کفر است در مسلمانى‏
“منجیک‏ترمذى”
به گمان من علت‏العلل این وجه افتراق و تفاوت در نگرش به هزل را باید در ویژگى‏هاى خود هزل جستجو کرد. آن هزل که مورد تأیید ادبا و عرفاى سلف بوده است، هزلى است که در عین غیرجدى بودن، پا از دایره راستى بیرون ننهد. این خود ریشه در یک تعلیم و روایت دینى دارد. در باب اول فصل کتاب لطایف‏الطوایف چنین مى‏خوانیم:
“عبدالله‏بن‏حارث‏بن‏جزءسهمى – رضى‏الله عنه – گفته‏است که ندیدم هیچ احدى را که مزاح بیشتر از رسول(ص) کرده باشد…
… بعضى از کبار صحابه گفتند: یا رسول‏الله، تو با ما مزاح بسیار مى‏کنى. یعنى این طریقه مناسب منصب نبوت نمى‏نماید. آن حضرت فرمود: اِنّى لا اَقولُ اِلّاحَقّاً: به درستى که من نمى‏گویم الّا سخن راست.”
“فخرالدین على صفى” نویسنده لطایف‏الطوایف، را باجناق (همداماد) مولانا “عبدالرحمن جامى” مى‏دانند (رجوع شودبه: مقدمه لطایف‏الطوایف به تصحیح احمد گلچین‏معانى) خیلى جالب است که پرتوى از همین روایت منقول از “لطایف‏الطوایف” را در سه بیت آخر این قسمت از سبحهالابرار “جامى” مى‏بینیم:
باغ خندان ز گل خندان است‏
خنده آیین خردمندان است‏
خنده هرچند که از جد دور است‏
جدّ پیوسته نه از مقدور است‏
دل شود رنجه ز جدّ، شام و صباح‏
مى‏کن اصلاح مزاجش به مزاح‏
“جدّ” بُوَد پا به سفر فرسودن‏
“هزل”، یک لحظه به راه آسودن‏
گر نه آسودگیت رنج زداى‏
شود، از رنج درافتى از پاى‏
لیک هزلى نه که از دود دروغ‏
برد از چهره قدر تو فروغ‏
تخم کین در دل دانا کارد
خوى خجلت به جبینها آرد
شو ز فیاض خرد تلقین جوى‏
راست گو، لیک خوش و شیرین گوى!
نکته قابل تأمل دیگر، اطلاق نام “هزل” به اشعار و مطالب زشت و شرم‏آور است. در دواوین بسیارى از شعرا بخشهایى تحت عنوان “هزلیات” مى‏بینیم و جالب آن‏که برخى از شعرا اصلاً شهرت‏شان را مدیون هزل‏پردازى‏هاى‏شان هستند: سوزنى‏سمرقندى، شهاب ترشیزى، خاک‏شیر، انورى، منجیک ترمذى، ایرج‏میرزا و…
هزل در مجموع، یکى از فراگیرترین و گسترده‏ترین متفرعات شوخ‏طبعى است و همین موجب شده است که بسیارى، به اشتباه آن را مادر شاخه‏هاى دیگر شوخ‏طبعى بدانند.

•      هجو
“هجو” کلمه‏اى عربى است به معنى دشنام‏دادن و بد گفتن و زشت شمردن.
عیب‏شمارى، ناسزا گفتن، فحش دادن، دشنام‏گفتن، سرزنش کردن و بیهوده‏گویى و یاوه‏پردازى، معانى دیگرى است که براى آن برشمرده‏اند.
هجو در میان اعراب سابقه‏اى طولانى دارد و در تاریخ ادبیات عرب از هجوسرایان فراوانى مى‏توان نشان گرفت. چنان که مى‏گویند شاعرى به نام “حطیئه” پس از آن که تمامى مردم زمان خود را هجو گفت، زبان به هجو خانواده خود گشود و در نهایت، خود را نیز طى قصاید و قطعاتى هجو کرد!
انورى نیز در هجو تا آن جا پیش رفته که حتى همسر خود را نیز هجو گفته است:
انورى را زنى است، زانیه‏اى‏
که از او هر که در جهان زانى است…
او در قطعه‏اى با مطلع: “افتخار زمانه فخرالدّین/ اى پناه تو، جاه و مسکن من” حتى خود را نیز هجو کرده است.
“جبران محمود” در تعریف هجو گفته است:
“الهِجاءُ غَرَضٌ مِن اَغراضِ‏الشّعرالغنائى یَقومُ عَلى نقدٍ لاذعٍ یبلُغُ حَدَّ الشَّتائِم احیاناً، او عَلى‏ هَزءٍ شدیدِالایلام.”
یعنى: هجو نوعى از شعر غنایى است که بر پایه نقد گزنده و دردانگیز است، و گاهى به سر حدّ دشنام‏گویى یا ریشخندِ مسخره‏آمیز و دردآور نیز مى‏انجامد. (رجوع شود به: مقدمه‏اى بر طنز و شوخ‏طبعى، دکتر على‏اصغر حلبى، ص‏۳۵)
هجو آخرین دست‏آویز انسان آزرده‏خاطر است. امروزه هجو را به گونه‏اى از شعر محدود کرده‏اند که در آن، شاعر به بدگویى و دشنام به شخصى دیگر پرداخته باشد. شاعرى که دستش از انتقام‏گیرى کوتاه است، به تیغ زبان متوسل مى‏شود.
دستش به انتقام دگر چون نمى‏رسد
شاعر به تیغ تیز زبان مى‏برد پناه‏
“حکیم شفایى‏اصفهانى”
شاعر سعى مى‏کند تا لااقل با تنها حربه‏اش – قلم – ، زشت‏کردارى مردم و حکام عصر خود را براى نسلهاى بعد از خود روایت کند. چنان‏که در مقدمه منسوب به حکیم فردوسى خطاب به سلطان محمود غزنوى مى‏خوانیم:
چو شاعر برنجد، بگوید هجا
بماند هجا تا قیامت به جا
متأسفانه در ادبیات فارسى غالباً هجوها جنبه شخصى و غرض‏ورزانه دارند. کینه، خودبینى، توقع، حسادت و… از عوامل اصلى بروز هجو در دواوین شعراى ایرانى است. انورى ضمن اشاره به طمعکارى شاعران، یکى از دلایل سروده شدن قطعات هجوآمیز را تبیین کرده است:
سه شعر رسم بود شاعران طامع را
یکى “مدیح” و دگر “قطعه تقاضا”یى‏
اگر بداد، سوم “شکر”، وَر نداد، “هجا”
از این سه، من دو بگفتم، دگر چه فرمایى؟
“کمال‏الدین اسماعیل” نیز هجو را براى شاعر به مثابه چنگ و دندان براى شیر دانسته‏است.
هر آن شاعرى، کو نباشد هجاگو
چو شیرى است، چنگال و دندان ندارد!
خداوند امساک را هست دردى‏
که الّا هجا، هیچ درمان ندارد
چو نفرین بود بولهب را ز ایزد
مرا هجو گفتن پشیمان ندارد
برخى از شعرا با استناد به فرمایش حضرت‏رسول اکرم خطاب به “حسّان ثابت” که فرموده‏اند: “اُهْجُهُم و روحُ‏الَامینِ مَعَک” یعنى: “هجوشان کن (مشرکان را) که جبرئیل نیز با توست و تو را یارى مى‏کند.”، هجوگویى را جایز دانسته‏اند (رجوع شود به: ثعالبى، خاص‏الخاص، ص ۱۰۲) چنان که کمال اسماعیل گفته است:
رسول “اُهْجُهُمْ” داد فرمان به حسّان‏
مرا هجو گفتن پشیمان ندارد
عجیب آن است که برخى، عفیف‏بودن کلام را از اختصاصات هجو دانسته‏اند. چنان که به نقل از “ابوالعلاى معّرى” (متوفى حدود ۷۷۰) آمده است که: “بهترین هجو، هجوى است که اگر آن را بر دختر دوشیزه‏اى در پشت پرده بخوانند، از آن شرمگین‏نشود.”
“فروید” هجو را “لطیفه تهاجمى” نامیده است. زیرا براى حمله و دفاع به کار مى‏رود و درعین حال، بى‏حیاست و “پرده‏درى” مى‏کند. “فروید” به این نوع از ادبیات، لقب “ادبیات زُمُختى” داده است.
در پایان باید متذکر شویم که “هجو” فقط به بدگویى از شخص یا اشخاص محدود نمى‏شود، چنان که کسى – احتمالاً فتوحى – شهر بلخ را نیز هجو گفته و آن را به “انورى” نسبت داده است. از این‏گونه است “هجو اصفهان” که مجیرالدین بیلقانى سرود و به نام “خاقانى” شهرت داد. همچنین هجویه‏هایى که “ایرج میرزا”، “عرفى”، “خواجه عصمت بخارى” و “محمودبن‏عمر صانع هروى” در مورد اسبهاى خود سروده‏اند، خواندنى است.
یکى از زیباترین هجویه‏ها، هجویه‏اى است که ابوالعلاى گنجوى در پاسخ به بدگویى‏هاى دامادش “خاقانى” سروده است:
خاقانیا! اگرچه سخن نیک دانیا
یک نکته گویمت، بشنو رایگانیا
هجو کسى مکن که ز تو مِه بود به سنّ‏
شاید تو را پدر بُوَد و تو ندانیا!

•      فکاهه‏
رایج‏ترین شاخه شوخ‏طبعى، فکاهه است. این شاخه از شوخ‏طبعى به جهت سهولت نقل و انتشار آن در جامعه، بیش از شاخه‏هاى دیگر رشد و نمو داشته است.
فکاهه کلمه‏اى عربى است. در معنى فکاهت آورده‏اند: شوخى، مزاح، خوش‏مزگى، خوش‏طبعى، گفتگوى خنده‏آور میان دوستان و مزاح براى انبساط نفس.
فکاهى بى‏دردسرترین و سهل‏الوصول‏ترین شیوه مزاح، انبساط خاطر و خنده است. فکاهى نه زشتى و رکاکت “هزل” را دارد و نه بى‏پروایى و انتقاد بى‏پرده هجو را. هدف فکاهى‏نویس فقط خندانیدن مخاطب است. گفتگوهاى خانوادگى، مسایل مدرسه، پزشکان، هنرمندان، مغازه‏داران، دیوانگان، مشکلات عروس و مادرشوهر و… همگى مى‏توانند دست‏مایه‏اى براى ایجاد یک شعر و مطلب فکاهى باشند. این شاخه از شوخ‏طبعى در همه جا قابل نقل است و جنبه خنده‏آور بودن موقعیت و گفتار آن بیش از شاخصه‏هاى دیگرش چشمگیر و قابل‏توجه است.

•      طنز
“طنز” کلمه‏اى عربى است. در فرهنگ عربى – فارسى لاروس (جلد ۲ صفحه ۱۳۹۲) آمده است: “طَنَزَ طَنْزاً: او را ریشخند کرد و سخنانى به او گفت که او را به هیجان آورد.”
فسوس کردن، فسوس داشتن، افسوس‏داشتن، طعنه، سخریه، بر کسى خندیدن، عیب کردن، لقب کردن، ناز، سخن به رموز گفتن، به استهزاء از کسى سخن گفتن، از معانى دیگرى است که براى طنز برشمرده‏اند.
طنز به مفهوم امروزى آن، تقریباً از دهه ۱۳۴۰ – ۱۳۳۰ در ایران مصطلح شد. تا قبل از این تاریخ، طنز معناى تحت‏اللفظى خود را داشت. مجلات و نشریات طنزى که تا این تاریخ به چاپ مى‏رسیدند، عموماً عنوان فکاهى داشتند. شاید ساده‏ترین تعریفى که بتوان از طنز ارائه داد، این باشد:
“بیان انتقادات تلخ به گونه‏اى شیرین، کنایى و خنده‏آور، اما عفیف و منصفانه”
فروید مى‏گوید: “طنز اجتماعى‏ترین فعالیت روانى است. این نوع از ادب، همیشه محتاج وجود شخص ثالث است تا آن را درک کند، چون هیچ کس آن را براى خود به وجود نمى‏آورد. طنز باید معترض نیز باشد و فقط در صورتى به نتیجه مى‏رسد که با تمایلات مخالف تصادف کند.” (رجوع شود به: فروید و فرویدیسم، ص ۱۷۲(
طنز زبان تند و نیش‏دارى است که مفاسد فرد و جامعه را به قصد اصلاح بازمى‏نماید؛ با بیانى شیرین و خوش. باید گفت که در حقیقت، طنز نوعى خنده است. منتها خنده‏اى از سر دلسوزى و علاقه که شخص را رنجه مى‏دارد لیکن او را به اندیشیدن وادار مى‏کند… در حقیقت طنز نوعى تنبیه است.
طنزنویسى از مشکلترین گونه‏هاى نگارش است. در این زمینه قلمزن باید بر لبه باریکى راه بپوید که هرلحظه بیم سقوط او مى‏رود. تفریط او را به آن سوى ابتذال و هزل آبکى و مطایبات مى‏کشاند و افراط به گزندگى مغرضانه و ژاژخایى و حتى شتم و کین‏خواهى؛ پس راه‏پیمایى برگذرگاهى چنین باریک و در ورطه‏اى چنین تاریک، تنها با گامهایى استوار، امکان مى‏یابد.
نمى‏توان با این قول یکى از سخنوران موافق بود که گفته است: “طنز با تعصب بسیار، خشم و کینه‏اى را که اصل مایه آن تحقیر و توهین است، اظهار مى‏کند و با این اظهار، قصدش آزاررساندن و انتقام گرفتن است و به هیچ‏وجه گذشت نمى‏کند؛ چون “خشمناک” ممکن است ترحم کند، اما “کینه‏جو” چنین نیست.” (رجوع‏شود به: فروغى، آیین سخنورى ص ۱۴۰(
کینه‏ورزى، نویسنده را پیش از هرچیز به هجو سوق مى‏دهد. رعایت انصاف و شفقت نسبت به شخص مورد انتقاد، لازمه یک طنز سالم است. چنان که “مارک تواین” مى‏گوید: “مى‏توان خواننده را به خنده آورد، اما خنده‏اى که مبناى آن بر محبت خلق خدا نباشد، خنده‏اى است بى‏جا و بى‏معنى.” (یحیى آرین‏پور، از صبا تا نیما، ج‏۲، صفحه ۳۶(
سارتر ضمن تأکید بر عفت قلم طنز، وجه امتیاز و افتراق میان طنز و هزل و هجو را چنین بیان مى‏کند:
“طنز با نیشخندى عنادى و استهزاآمیز که آمیخته به ابهامى از جنبه‏هاى مضحک و غیرعادى زندگى است، پاى از جاده شرم و تملک نفس بیرون نمى‏نهد و همین نکته مرز امتیاز طنز از هزل و هجو است. از همین روست که در شعر و ادب کلاسیک،  طنز با هزل و هجو سرمویى فاصله ندارد.” (رجوع شود به سارتر، ادبیات چیست، ترجمه مصطفى رحیمى، ص‏۷۸(
اگرچه مبناى طنز بر شوخى و خنده است، اما عامل مهمى که در کنار این مسأله باید به آن توجه کرد، تفکر برانگیزى طنز است. طنزى دلنشین‏تر و قابل تأمل‏تر است که خواننده و شخص مورد انتقاد را پس از مطالعه به تفکر وادارد.
دکتر “عبدالحسین زرین‏کوب” مى‏نویسد: “طنز، خاص عواطف رنج‏آمیز است که رنجهاى مخاطب را برمى‏انگیزد، به همین دلیل زبان نیش‏آلود طنز در تمام ادوار حیات یک ملت حکم ضرورتى را پیدا مى‏کند تا مسؤولان سرنوشت مردم، جهان پیرامون خویش را از یاد نبرند و بدانند جز آنان که فرمان مى‏رانند، اکثریتى نیز هستند که فرمان مى‏برند.”
به اعتقاد “لوناچارسکى” فرق طنزپرداز با روزنامه‏نگار در این است که طنزپرداز مى‏خواهد شما بر این پلشتى بخندید و این را القا کند که پیروز هستید، که این پلشتى حقیر و ناتوان است و شایسته توجه جدى نیست، از شما بس فروتر است و شما مى‏توانید بر آن بخندید زیرا که مرتبت شما از لحاظ اخلاقى بسى فراتر از این پلشتى است.
از این رو شیوه طنزپرداز این است که به دشمن حمله کند و در همان هنگام، او را از پیش، شکست خورده اعلام کند و مایه مضحکه قرار دهد.
این اعتقاد تا حد زیادى با گفته “سالتیکف شچدرین” طنزنویس معاصر همخوانى دارد که: خنده سلاحى بغایت نیرومند است، زیرا هیچ چیز براى مقابله با عیبها و نقصها بهتر از پیش‏بینى کردن و اغراق کردن در مورد آنها ما را هوشیار نمى‏کند.
برخلاف تصور خیلى‏ها که طنز را وسیله‏اى براى بیان نفرتها و کینه‏ها مى‏دانند، “چارلى چاپلین” معتقد است که طنز، بهترین پادزهر براى نفرت و ترس است.
لازمه طنزپردازى پیش از هر چیز، شکیبایى است. طنزپرداز مى‏بایست با فروخوردن خشم خود نسبت به رخدادها، مشکلات و نابهنجاریهاى اجتماعى، انتقادات را به شیرین‏ترین وجهى به گوش مصلحان و سردمداران حکومتى برساند. بدیهى است که آمیختن کینه و عداوت به انتقاد، آن را از حریم طنز خارج مى‏کند.
“دکتر على شریعتى” طنز را هنرى واقعى مى‏داند. او مى‏نویسد: امروز به گونه دیگرى هم “مى‏خندیم”. این گونه “خندیدن” یکى از عزیزترین کشف‏هاى انسانى معنویت عصر ماست و آن نه سخن گفتن از آنچه خنده‏ناک است، بلکه “خنده‏ناک سخن گفتن” است از “آنچه سخت غم‏انگیز است”! بنابراین، خنده‏ناکى در “شیوه‏بیان” است نه در مسایلى که بیان مى‏شود و از این رو است که آن را باید “هنر واقعى” نامید. اما چرا از آنچه غم‏انگیز است، باید فکاهى سخن گفت؟ به دو دلیل: یکى براى آن که از آنچه غم‏انگیز است بتوان سخن گفت، دیگر آن که دور از چشم منطق، که همواره در مسیر آنچه جدى است، ایستاده است و از بیراهه ترس و طمع که همیشه حقى که جدى است، برمى‏آشوبد، جدى‏ترین حقیقت‏ها را در جامه غیرجدى در دل‏ها بنشاند.”
طنز آمیزه‏اى است از نیش‏ونوش؛ نیش انتقاد و نوش‏خنده.
“کیومرث صابرى فومنى” (گل‏آقا) تعریف جالبى از طنز ارائه کرده است: “طنز، جراحى است و “هجو” سلاخى. هزل و شوخى  و مطایبه بدون این‏که قصد ارزش‏گذارى داشته باشم یا بخواهم آنها را نفى کنم، زنگ تفریح زندگى است. طنز تعلیم و تدریس است، مبتنى بر هدف متعالى است. طنزنویسى اداى تکلیف اجتماعى است. طنز سیلى محکمى است که به صورت یک مسموم مى‏زنند تا خوابش نبرد. هدف، کمک به ادامه حیات اوست؛ مثل فشارى است که به سینه یک مغروق وارد مى‏شود، چه بسا که دنده‏هایش را بشکند، اما ریه‏هایش را فعال و حیاتش را تضمین مى‏کند.”
جالب است اگر بدانیم که به اعتقاد “کى‏یرکگور” (۱۸۵۵ – ۱۸۱۳) بنیان‏گذار فلسفه وجود (اگزیستانسیالیسم) آخرین شرط ورود به مرحله دینى، شرطى غریب، یعنى طنز و تسخر . او مى‏گوید:طنز آخرین مرحله تعمق وجودى قبل از رسیدن به ایمان است. فرق طنز و هجو این است که طنز برخلاف هجو، از همدردى خالى نیست. کسى که با وارستگى و اعتزال، کاروبار و جنب‏وجوش مورچه‏وار بشر خاکى را نظاره کند، همه چیزهاى عادى به نظرش غریب و مضحک مى‏آید: خوابگردانى را مى‏بیند که از خدا و از خویش بى‏خبر، به هر سو خرامانند. و هرچه نظرگاهش رفیع‏تر باشد، جنبه‏هاى مضحک بیشترى را خواهد دید. والاترین و بالاترین این نظرگاهها، نظرگاه دینى است. انسان متدین بیش از هرکس دیگر مى‏تواند به بوالعجب‏کارى آدم و عالم بخندد. “اگر ناپلئون واقعاً متدین بود، مى‏توانست تفریح خارق‏العاده و کم‏نظیرى داشته باشد، چه از یک سو تقریباً به هر کارى توانا بود و از سوى دیگر، این توانایى عملاً توهم‏آمیز و توخالى بود.” مابه‏الاشتراک کمدى و تراژدى در این است که تضاد شدید متناهى و نامتناهى را نشان مى‏دهد. گوهر طنز این است که انسان مى‏تواند در دل خود از قید زمان و آنچه زمانى است، بگسلد و به ابدیت بپیوندد. کسى که از منظر ابدیت به خرامیدن و درهم لولیدن انسانها مى‏نگرد، در واقع از چشم خدا نظاره مى‏کند.”
“کى‏یرکگور” در کتاب “این یا آن” مى‏نویسد: “قتى که پا به سن گذاشتم، چشمم باز شد و حقیقت را مشاهده کردم و از مشاهده‏اش خنده‏ام گرفت و تاکنون نتوانسته‏ام جلوى خنده‏ام را بگیرم…!” (رجوع شود به: بهاالدین خرمشاهى، سیربى‏سلوک، مقاله شیدایى لاهوتى)
هدف طنز در نهایت اصلاح جامعه است. “درایدن” مى‏گوید: “نهایت طنز، اصلاح و تصحیح عیوب و نقائص است.” و ” دوفو” نیز سرانجام طنز را تهذیب و اصلاح مى‏داند.
در مجموع، طنز را مى‏توان شیرین‏ترین و رساترین شیوه انتقاد دانست و درباره آن مى‏توان گفت:
طنز هشدارى کنایه‏آمیز است، از جانب کسى که مى‏داند ولى نمى‏تواند، خطاب به کسى که مى‏تواند، ولى نمى‏داند!
طنز سوپاپ اطمینان ذهنیت پرجوش و خروش و متراکم از رنجهاى نویسنده است!
طنز خار ظریفى است بر ساقه آرامش و رفاه اجتماع؛ گلچین قبل از هر کارى، سعى مى‏کند آن را حذف کند یا با احتیاط از کنارش بگذرد!
طنز خنده معصومانه کودک دانش‏آموزى است که دارد بى‏تقصیر از معلمش کتک مى‏خورد!
طنز یعنى ورود به خیابان عبور ممنوع با دنده عقب؛ البته طورى که فقط پلیس بفهمد!
طنز مثل بادام است؛ تا قبل از خواندن، کسى نمى‏تواند بفهمد که تلخ است یا شیرین!
طنز، تصویر “ادکلن” زده و قاب طلا گرفته یک خرابه است که طنزنویس، آن را محترمانه به مسبب خرابى هدیه مى‏کند!
… و حکایت همچنان باقى!

منابع و مآخذ:
از صبا تا نیما، یحیى‏آرین‏پور؛ انتشارات زوار، ۱۳۷۲ شمسى.
اصول کافى؛ ثقهالاسلام کلینى، دفتر نشر فرهنگ اهل‏بیت علیهم‏السلام.
چشم‏انداز تاریخى هجو؛ عزیزالله کاسب؛ مؤلف، ۱۳۶۹ شمسى.
درباره ادبیات؛ لوناچارسکى، مترجم: ع. نوریان‏
دیوان انورى، به اهتمام محمدتقى مدرس رضوى؛ انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۷۲ شمسى.
راپرتها، دکتر محمود عنایت؛ انتشارات اشرفى؛ ۱۳۵۶ شمسى‏
زمینه‏هاى طنز و هجا در شعر فارسى؛ عزیزالله کاسب‏
سیر بى‏سلوک، بهاءالدین خرمشاهى، انتشارات پروین، ۱۳۷۳ شمسى‏
طنز چیست؟ احمد خلیل مقدم؛ کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران‏
طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب، مرتضى فرجیان و محمدباقر نجف‏زاده بارفروش؛ چاپ و نشربنیاد، ۱۳۷۰ شمسى‏
لطائف الطوائف، احمد گلچین‏معانى، انتشارات اقبال، ۱۳۷۱ شمسى.
لغت‏نامه دهخدا؛ على‏اکبردهخدا؛ مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، پاییز ۱۳۷۲ شمسى.
مثنوى‏معنوى، مولاناجلال‏الدین‏محمد بلخى، انتشارات مولى، ۱۳۶۸ شمسى.
مقدمه‏اى بر طنز و شوخ‏طبعى در ایران؛ دکتر على‏اصغر حلبى؛ انتشارات‏پیک، ۱۳۶۴ شمسى.
هنر؛ دکترعلى شریفى، انتشارات چاپخش، ۱۳۶۹ شمسى.

منبع: anjomanetanz.blogfa.com

نوشته شده توسط در تاریخ جمعه, 16th جولای 2010 | ۵۱۴۸بازدید

یک نظر روی “تعاریف طنز، هجو، هزل و شوخ طبعی

  1. بازخورد: هزل سوزني سمرقندي - گوگل یاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.