مجید شریف واقفی، فارغ التحصیل دانشگاه صنعتی آریامهر از اعضای فعال سازمان مجاهدین خلق قبل از انحرافات عقیدتی آن، در ۱۶اردیبهشت ۱۳۵۴ به دلیل اصرار بر هویت اسلامی خود و مخالفت با مارکسیست شدن این سازمان، به دستور سران سازمان کشته و جنازه اش به آتش کشیده شد.

مجید شریف واقفی، فارغ التحصیل دانشگاه صنعتی آریامهر از اعضای فعال سازمان مجاهدین خلق قبل از انحرافات عقیدتی آن، در ۱۶اردیبهشت ۱۳۵۴ به دلیل اصرار بر هویت اسلامی خود و مخالفت با مارکسیست شدن این سازمان، به دستور سران سازمان کشته و جنازه اش به آتش کشیده شد. به مناسبت سی و پنجمین سالگرد شهادت شریف واقفی، زندگی و دلایل و نحوه شهادت وی را مرور می کنیم:

زندگی و تحصیلات:

در اواخر مهرماه سال ۱۳۲۷ شمسی مجید چهارمین فرزند سید حبیب اله شریف واقفی به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان پرورش و متوسطه را در دبیرستان صائب اصفهان با معدل ۱۹.۹۷  در رشته ریاضی به پایان برد.

دکتر صلواتی از مجید چنین یاد کرده است:

” … ما سعی داشتیم افراد مؤمن و با تقوایی تربیت کنیم و بهترین روش ما این بود که از سنین کودکی این کار را آغاز کنیم از جمله با مرحوم شهید مجید شریف واقفی که در دبیرستان تحصیل می کرد آشنا شدیم و از او دعوت کردیم که در مجامع و مجالس ما شرکت کند و یک جلسه پنهانی از بچه ها و افراد و دانش آموزان با استعداد و فعال آن دبیرستان تشکیل دادیم. ما تعلیمات اسلامی خود را با برنامه های ایدئولوژی خودمان در آن جلسه آغاز کردیم و تمام افراد آن جلسه از جمله مرحوم شریف واقفی از کسانی بودند که برداشت خیلی خیلی خوبی از این تعلیمات داشته و سازندگی ما روی آنها فوق العاده مؤثر بود. به طوری که در زمانی کمتر از یک سال ما حتّی مجید را به جلسات کارگرها یا به جلسات بازاری ها برای سخنرانی و بحث می فرستادیم و با آنکه آنوقت جثه کوچکی داشت تحسین همگان را برانگیخته بود. استعداد فوق العاده اش، برداشت عالیش، زیرکی اش و از همه مهم تر تقوی و خلوصی که در این جوان بود همه را به شگفتی واداشته بود.”

تحصیلات دانشگاهی:

مجید واقفی در دانشگاه با محیط گسترده تری روبرو شد و فعالیتهای پیشین خود یعنی فعالیتهای مذهبی و اجتماعی خود را با تشکیل انجمن اسلامی، برپایی مجالس سخنرانی و دعوت از سخنرانان، تأسیس کتابخانه دانشگاه، که چند مرتبه مورد هجوم قرار گرفت، ترتیب گردش های علمی به کمک هم فکران خود، آغاز کرد و با توجه به نبوغ ذاتی خود، زمانی چند از ورود او به دانشگاه سپری نشده بود که خود از سخنرانان چیره دست گردید و در جلسات متشکله به ایراد سخنرانی های مهیج می پرداخت، به گونه ای که در مجمع دانشگاهیان چون شاخصی نمودار گردید و همگان احترام ویژه ای برای او قایل بودند و از این رهگذر نیز توانست دوستان صمیمی بسیاری برای خود فراهم آورد و بدین ترتیب مجید و همکارانش یک دانشگاه را زیر نفوذ معنوی خود قرار دادند.

یکی از اعضای سازمان(حسین شیخ باقر قاضی) در مورد نحوه‌ی وصل او به سازمان می‌نویسد: «آشنایی من با مجید شریف واقفی از اوایل دوره‌ی دانشگاه شروع شد و در انجمن اسلامی شرکت داشتیم بعداً در سال ۴۸ من و شریف واقفی توسط مسعود اسماعیل‌خانیان در جلسه‌ی مذهبی خوابگاه دانشجویان دانشگاه آریامهر آشنا شدیم که منجر به عضوگیری ما شد.»

پایان تحصیلات و آغاز فعالیت سیاسی:

در تیرماه سال ۱۳۴۹ مجید تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته مهندسی برق به پایان رسانید و دوران خدمت نظام وظیفه عمومی را شروع و پس از طی دوره آموزشی، خدمت ضمن کار را در سال ۱۳۵۰ در اداره برق منطقه فارابی تهران آغاز کرد.

با کشف یکی از خانه های تیمی سازمان، بسیاری از اعضای آن شناسایی و دستگیر شدند در کشف این خانه با توجه به مدارک یافت شده نام مجید نیز شناسایی شد و ساواک در صدد دستگیری او برآمد.

مأمورین ساواک در اداره برق خیابان امیریه به سراغ مجید رفتند. اتفاقاً آن روز رئیس اداره در محل کارش نبود و مجید در جای او قرار داشت. مأمورین ساواک به اتاق رئیس وارد شدند و از او سراغ مجید را گرفتند. او که به هویت آنان پی برده بود با نهایت خونسردی و هوشیاری به مأمورین گفت تشریف داشته باشید تا به او بگویم خدمت شما بیاید. از اتاق خارج شد و از اداره بیرون رفت و به سرعت از مهلکه گریخت.

سلب آسایش خانواده شریف واقفی توسط ساواک در اصفهان

پس از آنکه مأمورین ساواک موفق به دستگیری مجید در اداره برق نشدند خانواده او را تحت فشار قرار دادند تا شاید از این طریق به مقصود خود نایل آیند.مادر مجید و خواهر بزرگ و همسرش به ویژه برادر او سید مصطفی آماج حمله های گوناگون ساواک اصفهان قرار گرفتند. به گونه ای که مراوده آنان با بستگان و آشنایان به کمترین حد ممکن رسید.

آغاز فعالیت در مجاهدین خلق:

پس از عضویت مجید در سازمان فعالیت سیاسی او آغاز گردید ولی از کم و کیف آن تا سال ۱۳۵۰ آگاهی چندانی در دست نیست. در این سال که سازمان حدود ۹۰ درصد اعضای برجسته خود را از دست داد، مجید به عنوان یک عضو فعال و کارآمد در سمت معاون کاظم ذوالانوار فعالیت شدید خود را آغاز کرد. بعد از دستگیری ذوالانوار در ۱۲ مهرماه ۱۳۵۰ مجید وارد کادر مرکزیت سازمان شد و پس از شاخه ای شدن سازماندهی، در تابستان سال ۵۲ در رأس یکی از شاخه ها همراه رضا رضایی به کار پرداخت.

مسئولیت های شریف واقفی در سازمان:

*مسئول امنیتی سازمان:

حفظ و حراست و سازماندهی اعضا، کشف تاکتیک ها، شیوه ها و اقداماتی که پلیس انجام می داد، شناسایی و اعلام کلیه منازل و مکان هایی که پلیس برای دستگیری برادران و خواهران و یا سایر انقلابیون تحت کنترل و مراقبت داشت، کشف محل های تله گزاری شده توسط ساواک و نیز کسب اطلاعاتی از مراکز تجمع و تردد دشمن، جمع آوری اطلاعاتی از شخصیت های مؤثر رژیم، از جمله وظایف مجید بود.

*مسئول گروه الکترونیکی:

مسئولیت دیگر مجید، در گروه الکترونیکی سازمان بود که گروه الکترونیک توانسته بود بسیاری از فرکانس ها و امواج دستگاه های مخابراتی نیروهای امنیتی را کشف و کنترل کند. از کمیته ساواک و گروه های ضربت تا شهربانی وژاندارمری و مناطق و مراکز چندگانه ساواک در شهر تهران و … همه را کنترل می کرد.

* مسئول رابط؛

مسئول رابطه با برادران اعزامی به خارج از کشور و ارسال پیام، خبر و تحلیل برای آنها از جمله دیگر وظایف مجید بود.

آغاز انحراف سازمان با “جزوه سبز آموزشی”

فردی به نام تقی شهرام که در سال ۱۳۵۰ دستگیر شده و در زندان مارکسیست شده بود در سال ۱۳۵۲ توانست از زندان ساری بگریزد و به سازمان مجاهدین بپیوندد. شهرام فردی خود خواه و خود را برتر از همه می شمرد و حس خودبزرگ بینی در او به نحو بارزی خودنمایی می کرد. شهرام پس از شهادت رضا رضایی که در رأس یکی از شاخه ها قرار داشت، توانست به جای او وارد مرکزیت شود. نامبرده که تا آن موقع ماهیت خود را مخفی نگه داشته بود، به مرور بهرام آرام را نیز هم عقیده خود نمود و او را مارکسیست نمود.

آنگاه شروع به جمع آوری جزوه های قرآن و نهج البلاغه در شاخه خود و سپس شاخه بهرام آرام نمود و به جای آن در مهرماه سال ۱۳۵۳ جزوه های مارکسیستی یا “جزوه سبز آموزشی” را منتشر نمود.

این جزوه قطور تحت عنوان، “بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران” که مارکسیست شدن سازمان را اعلام می نمود منتشر شد.

مجید به نقد و بررسی محتویات جزوه مزبور پرداخت ولی با عدم توجه سردمداران جریان اُپورتونیستی (چپ نماها) مواجه گردید. آن گاه در شاخه خود به نقد و بررسی و نقاط ضعف آن جزوه و این که هدف نهایی از انتشار این جزوه چیست پرداخت.

در ادامه این جریان در آذرماه سال ۱۳۵۳ مقاله جدیدی به نام “پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشته تر سازیم” با توجه به مخالفت شدید مجید در نشریه داخلی سازمان منتشر شد. در برابر اعتراض مجید، تقی شهرام و بهرام آرام به جای پاسخگویی بر او سخت گرفتند و او را در محدودیت قرار دادند و با فرستادن یکی دو جاسوس به شاخه مجید از کارهای او با خبر شدند.

تصمیم به انشعاب:

رویدادهای فوق مجید را به فکر چاره جویی انداخت و بالاخره در این بین مجید تصمیم گرفت که گروهی جداگانه تشکیل داده و اعضای مسلمان را از دستبرد عناصر مارکسیست در امان دارد. لذا شروع به جمع وجور کردن و صحبت با بچه های مذهبی کرد.این جریانات توسط عناصر جاسوس به آگاهی شهرام و آرام می رسید و مرکزیت مارکسیسم تصمیم می گیرند که این مجید را از میان بردارند تا مبادا نقشه آن ها در جهت نابودی سازمان مجاهدین و افراد را میان مارکسیست شدن یا در چنگال پلیس گرفتار کردن، عملی نشود.

تهدید به مرگ:

در یکی از جلسات مباحثه بین شهرام، آرام و شریف واقفی چون نتیجه می گیرند که مجید مجری دستورات آنها نمی شود او را تهدید به مرگ می کنند. مجید در پاسخ این تهدید می گوید “من از آمریکا با آن همه تجهیزاتش نمی ترسم می خواهید از شما با چند اسلحه قراضه تان بترسم؟ من مرگ را به ننگ مارکسیست شدن ترجیح می دهم.” در همین نشست مجید خلع سلاح می شود و از مرکزیت تصفیه شده اعلام می گردد و به او اتمام حجت می شود که اگر در گوشه و کنار شروع به صحبت کنی خائن شناخته خواهی شد.

کوششهای او تا ۱۶ اردیبهشت ۵۴ ادامه یافت. در آن موقع او توانسته بود کیفیت های لازم برای اعلام موجودیت و جدایی از جریان اپورتونیستی (فرصت طلبان مارکسیست) را به دست آورد.

اعلام تصمیم به انشعاب:

مجید تصمیم می گیرد روز ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۵۴ نظر خود را اعلام کند و انشعاب را عملی نماید. البته شهرام و آرام توسط جاسوسان خود از تمام اقدام های مجید آگاه شده بودند و مصمم به نابود کردن مجید واقفی بودند.

شهادت شهید مجید شریف واقفی:

آنچه در ادامه می آید واقعیت شهادت مجید شریف واقفی از زبان یکی از منافقین درساعت ۳ بعد از ظهر ۱۶ اردیبهشت در محله مسگرآباد است.

سید محسن سید خاموشی یکی از عاملین ترور مجید پس از دستگیری، در بازجویی توسط ساواک طرح ترور را اینگونه اعلام کرده است:

“به ما گفتند: حسین (مرتضی صمدیه لباف) و یک نفر دیگر به گروه خیانت کرده اند و یک انبار را با سه اسلحه تخلیه کرده و گریخته اند. حسین (نام مستعار مرتضی صمدیه لباف) آدم تروریستی است و ممکن است اعضای کمیته مرکزی را که در کوچه و خیابان می بیند ترور کند. در ضمن می دانستند اگر یک یا دو نفر از کمیته مرکزی کشته شوند چه ضربه ای به سازمان وارد می شود. فرد دیگر، یکی از اعضای سابق کمیته مرکزی سازمان است. (نام این فرد به اعضای سازمان یا گروه ترور گفته نشده است. نگارنده) چند دقیقه بعد هم حیدر (نام مستعار وحید افراخته) سر قرار آمد و قرار شد تا فردا که روز اعدام یکی از آنها است، برزنت، نایلون، ابر، یک ظرف بزرگ آب تهیه کنیم. قرار شد هر کدام از ما یک دست لباس اضافی داشته باشیم. یک لنگ هم برای این که دور سرش بپیچیم باید تهیه می شد. محلی واقع در بیابان مسگرآباد، اول جاده مسگرآباد به ما آدرس داد تا برویم ببینیم و جسد را آن جا بسوزانیم.

من و عباس (نام مستعار حسین سیاه کلاه) به آن منطقه رفتیم. در راه راجع به علی (نام مستعار خدایی صفت) با من صحبت کرد. ما آن منطقه را دیدیم و قرار برای فردا ساعت ۸ صبح گذاشتیم تا با هم وسایل را تهیه کنیم. یک ماشین یشمی که در ترور تیمسار از آن استفاده شده بود در اختیار داشتیم شب من ماشین را در اختیار عباس (حسین سیاه کلاه) گذاشتم که برای تعقیب ماشین شماره ۴ برود و آنها را تا محل کارشان تعقیب کند و ساعت ۷:۳۰ صبح با او در اول خیابان بهار قرار گذاشتیم … یک جفت نمره و دو عدد نمره تکی دزدیدند و من گرفتم و با ماشین یشمی سر قرار عباس (حسین سیاه کلاه) در میدان شاه آمدم (این میدان بعد از انقلاب میدان قیام نامیده شد. نگارنده) لحظه ای بعد علی (نام مستعار بهرام آرام) هم آمده بود و بعد حیدر (نام مستعار وحید افراخته) و حسن (نام مستعار محمد طاهر رحیمی) هم آمدند.

ما وسایل را جور کردیم و داخل ماشین گذاشتیم. بنزین، کیسه های کلرات که عباس (حسین سیاه کلاه) آورده بود، یک پیت نفت بزرگ ولی پر از آب. برزنت را کف صندوق عقب پهن کردیم زیر آن را نایلون و روی آن را ابر گذاشتیم. لنگ را آماده کردیم. ماشین یشمی خراب شد. باید آن را از منطقه عمل دور کنیم. آن را هل داده بالاخره در شرق خیابان شهباز (خیابان ۱۷ شهریور کنونی. نگارنده) گذاشتیم. حسن (محمد طاهر رحیمی) کمربند تجهیزاتی خود را باز کرد و به من داد.

مجید شریف واقفی با وحید افراخته قرار داشت و در نتیجه وحید سرقرار او رفت. ما هم در یک کوچه نمره های اصلی ماشین را باز کردیم و نمره های جعلی را پشت شیشه گذاشتیم و عازم محل عمل شدیم. قرار شده بود عمل ترور در کوچه ادیب الممالک انجام شود. این کوچه باریک بود که به کوچه پهنی منتهی می شد. ماشین را در کوچه پهن قرار دادیم به طوری که از کوچه باریک قابل رؤیت بود. بعد از چند دقیقه بهرام آرام سراسیمه آمد که همشیره سر قرارش نیامده است. همشیره علامت دهنده به عباس (حسین سیاه کلاه) بود که وقتی او علامت می داد عباس داخل کوچه می شد. چند دقیقه بعد همشیره آمد و روبروی کوچه باریک در حالی که با چادر بود و روی خود را محکم گرفته بود ایستاد. حدود ۱۰ دقیقه گذشت که همشیره رفت و عباس (حسین سیاه کلاه) از من خداحافظی کرد و رفت.

چند لحظه بعد صدای تیر بلند شد و من لنگ را برداشته داخل کوچه شدم. مجید شریف واقفی به صورت روی زمین افتاده بود. لنگ را روی سرش انداخته و برگشتم و ماشین را روشن کردم. دستمالی تر کرده، وقتی جسد نیمه جان مجید را وحید افراخته و حسین سیاه کلاه در داخل صندوق عقب می انداختند، من خون روی سپر ماشین را پاک کردم. بعد در صندوق عقب را بسته و همگی سوار ماشین شده و (طبق اظهار بعدی آنان، صدای دست و پای مجید را که به دیواره های صندوق عقب می خورده شنیده اند) وارد آب منگل شده بعد وارد خیابان شهباز (۱۹) شدیم و سپس به خیابان عارف. نزدیک جاده مسگرآباد در خیابان عارف، وحید افراخته از ماشین پیاده شد و من و حسین سیاه کلاه به راه خود ادامه دادیم.

به محلی واقع در ۲ کیلومتری جاده مسگرآباد رفتیم و جسد را در گوالی انداخته و کلرات و بنزین روی آن ریختیم. جیب های او را تخلیه کردیم دو عدد قرص سیانور داشت، مقداری نوشته که آیه قرآن در آن بود و حدود ۴۰۰ تومان پول. بعد حسین سیاه کلاه فندک را روشن و به جسد نزدیک کرد یک مرتبه شعله آتش بلند شد. مقداری بنزین روی دست و پای حسین ریخته بود در نتیجه شعله از دست و پای او بالا رفت. من به سرعت دویده و خود را روی او انداخته و آتش را خفه کردم. بعد که بلند شدم دیدم که عقب ماشین آتش گرفته، به سرعت ماشین را جلوتر بردم بعد حسین سیاه کلاه سوار ماشین شد و از منطقه دور شدیم. حدود ۱۵ ثانیه نگذشته بود که حسین سیاه کلاه گفت اسلحه ۶۵-۷۰ که قبلا متعلق به مجید بوده در جیبیم نیست و افتاده. باز برگشتیم و من اسلحه را از روی زمین برداشتم و به او دادم. به سرعت از منطقه دور شدیم و به تهران برگشتیم.

*به نقل از خبرنامه دانشجویان ایران و وبلاگ شهید سید مجید شریف واقفی

نوشته شده توسط در تاریخ جمعه, 7th می 2010 | ۱۱۴۸بازدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.